غریزه وصلی نوشته مهرداد صدقی، داستانی طنز و جذاب است كه رخدادهای پیشبینی نشده آن، محسن شخصیت كتاب را ناخواسته درگیر موقعیتهای خندهداری میكند.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از طاقچه، داستان غریزه وصلی اثری طنزآمیز است كه در روزگار ممنوعیت ویدئو در اوایل دهه هفتاد رخ میدهد و راوی داستان همان راوی كتابهای شیرین آبنبات هلدار، آبنبات پستهای و آبنبات دارچینی روایت میشود.
همه چیز در این كتاب از ماجرای یك فیلم ویدیویی شروع میشود و با بدشانسی محسن، موقعیتهای غافلگیركنندهای برای او پیش میآید. در این میان، ماجرای آشنایی محسن با دختری به اسم «زلیخا» كه تا حدودی به ماجرای آن فیلم ویدئویی هم گره خورده و سوالاتی كه در مورد زلیخا برای محسن پیش میآید باعث اتفاقات و راهحلهای عجیب و طنزی میشود كه خود محسن و اطرافیانش را درگیر میكند.
اگر سهگانه آبنبات را خوانده باشید (آبنبات هلدار، آبنبات پستهای و آبنبات دارچینی) این كتاب برایتان بسیار لذتبخش خواهد بود اما اگر آن را نخواندهاید خیالتان راحت باشد داستان در ادامه و دنباله آن كتابها نیست و اثر جدید و مستقلی است. شاید مطالعه این كتاب شما را مشتاق به خواندن آن سهگانه كند.
بخشی از كتاب غریزه وصلی
بدون توجه به حرفهای قدرت پلنگ، با نگرانی به ساندویچم نگاه كردم. متاسفانه فقط بخش انتهایی آن مانده بود. برای یك لقمه بزرگ بود اما كِرا نمیكرد آن را در دو لقمه جداگانه ببلعم. برای همین دهانم را عین كروكودیل باز كردم و همهاش را یكجا خوردم.
به جای حرفهای قدرت به این داشتم فكر میكردم الان در كل فضای دهانم شاید فقط به اندازه چند مولكول فضا باقی مانده و مولكولهای فشرده شده به اكسیژنهای دم در دهانم میگویند «نیاین جا نیست» و یكی از مولكولهای گازهای نجیب، با احساس مسؤولیت، دستهایش را تا چند اربیتال باز كرده و در آن شلوغ پلوغی، سر بقیه مولكولها داد میزند «خواهرا از این ور، برادرا از اون ور» و در همان حال نگران است مبادا اكسیژنها و هیدروژنها با هم تركیب شوند و یكی داد میزند « لطفا راهِ باز كنین این مولكول بارداره» و یكی دیگر از مولكولها به مولكول كناریاش میگوید «چرا سِلّی مِزنی؟» و دیگری هم میگوید «شرمنده الكترونِم انقد چرخید سرش گیژ رفت، از جاش دَر شد خورد بهت» و مولكولی دیگر به مولكولی كه به او چسبیده میگوید «چُمبولی مگیری؟» و دومی میگوید «چمبولی كجا بود، گفتم برای یك كار خیر مزاحمت بشیم ایشالا اگه صلاح بدانی با هم پیوند كولانسی تشكیل بدیم» و مولكول اولی میگوید: «اشتباه گرفتی من خودم دنبال پیوندم، باز تو به من مِگی؟ اصلا بیا بریم پشت كوچه مندلیف، اونجا یك پیوند كوولانسی بهت نشان بدم كه چی» مولكول پیری كه شبیه بیبی مولكولهاست، به من فحش میدهد «خا جانِمّرگ كمتر بخور جا نداریم ارتعاش كنیم» و بعد برای بقیه مولكولهای جوان خالیبندی میكند كه «قدیم زمان ارتعاش مكردیم به قدِ منبع آب، مثل الان نبود كه نتانیم تكان بخوریم كه» و بعد با بقیه مولكولهای پیر از خاطرات ارتعاشات زمان قدیم با هم حرف میزنند… به خاطر پرخوری و نرسیدن اكسیژن كافی، داشتم خیالبافیهای علمی كاچّگی میكردم اما كمكم به خودم كه آمدم، دیدم قدرت با نگاهش منتظر جواب من است. در همان حال از قدرت پرسیدم: «هِه ها هی؟»
یادم رفته بود دهانم پر است اما قدرت فهمید كه دارم میگویم «چه كاری». خود قدرت هم در حالیكه لقمهای سه امتیازی توی دهانش میگذاشت، چیز مبهمی گفت كه احتمالا ترجمهاش به زبان آدمیزاد میشد «الان مِگم»
غریزه وصلی در 156 صفحه توسط مهرداد صدقی نوشته شده و در سال 99 منتشر شده است.