چندی پیش بود كه از سر بیكاری، با یكی از بچههای فامیل نشسته بودیم و یك فوتبال مهم اروپایی را میدیدیم كه ناگهان با صحنهی عجیبی مواجه شدم.
چندی پیش بود كه از سر بیكاری، با یكی از بچههای فامیل نشسته بودیم و یك فوتبال مهم اروپایی را میدیدیم كه ناگهان با صحنهی عجیبی مواجه شدم.
صحنه این بود كه اسم یكی از شركتهای ایرانی را دقیقا وسط زمین فوتبال نقاشی كرده بودند.
اشك در چشمانم حلقه زد، به خودم بالیدم و داد زدم: «همین است، بالاخره مذاكرات جواب داد و توافقات حاصل شد. خدا رو شكر ازین به بعد، ارز سرشار وارد كشور شده و اونچنان رونق اقتصادی ایجاد میشه كه اصلا به یارانه و …احتیاجی نداشته باشیم.»
ناگهان همان بچه با خنده گفت: «عمو جوگیر نشو. اینا تبلیغاته، تلویزیون خودمون با كامپیوتر انداخته وسط زمین بازی.»
كمی در خودم فرو رفتم و همانجا نشستم. برای اینكه فضا عوض شود زدم كانال بعدی كه سریال پایتخت را نشان میداد. دیدم همه سر سفره نشستهاند و نقی میگوید: «این برنج خورش نمیخواد خودش هم برنجه، هم خورش.»
گفتم: «این نقی هم دیگه زیادی زنذلیله. كل فیلم داره از هما تعریف میكنه.»
كه همان بچه دوباره گفت: «عمو اینم تبلیغات برنجه كه قبل فیلم نشون میدن.»
برای اینكه دوباره جو عوض شود، زدم كانال دیگر برنامه آشپزی بود. آشپز میگفت: «برای آنكه بتوانید تخممرغ را آبپز كنید حتما دستگاه تخممرغ آبپزكن ما رو بخرین وگرنه شاید تخم مرغتون مزه و كیفیت لازم رو نداشته باشه.»
گفتم:« ایبابا، پس همینه، تخم مرغام خوب نمیشه، بچه اسم این دستگاه رو یادداشت كن بخرم»
اما بچه با خونسردی گفت: «عمو شما از بچگی كلا بلد نبودی آشپزی كنی؛ گول تبلیغات اینا رو نخور. جان من بزن همون فوتبال رو ببینیم چند چند شد.»
كمی بهم برخورد ولی برای اینكه خودم را خونسرد نشان دهم زدم همان فوتبال و دیدم بین دو نیمه است. مجری همان لحظه گفت: «اگر میخواهید ادامه فوتبال به نتیجهی دلخواه شما تبدیل شود از عطر فلان استفاده كنید.»
دیگر این بار خودم فهمیدم كه تبلیغ است. و بدون اینكه بچه چیزی بگوید، زدم همان سریال پایتخت. دیدم انگار قسمتی از فیلم رفته و پیام بازرگانی شروع شده. گفتم حتما یكی دو دقیقهای تمام میشود و ادامهی فیلم میرسد اما حدود 89 تبلیغ را تماشا كردیم باز هم شروع نشد.
این بار دیگر از فرط خشم وعصبانیت تلویزیون را خاموش كردم. كه تلویزیون قبل از خاموشی گفت: «تلویزیون فلان بهترین تلویزیون ایرانی.»
كمی نگران شدم. آخر چرا این همه تبلیغ؟!
با خودم گفتم اینگونه كه دارد پیش میرود در آینده بعید نیست، صحنههای نگرانكنندهتری ببینیم. مثلا كامپیوتری كاری كنند، در بازی الكلاسیكو، بازیكن بارسلونا بعد از گل پیراهنش را بالا دهد نوشته باشد: «تعویض روغنی اوس جعفر»
یا در دست تماشگران رئال پلاكاردی باشد كه رویش «تهیه غذای فلانی، 15 متری پامنار كنار قصابی قاسم» چاپ شده.
یا در همان سریال پایتخت، خرسی كه وارد كمپر میشود، در یك حركت ناگهانی به حمام برود و زیر دوش تبلیغ شامپو كند.
یا حتی به جومونگ هم رحم نكنند و به دوبلورش پول بدهند تا دوباره به این صورت دوبله كند. مثلا جومونگ بیاید و بگوید: «میخواهیم برای رفع گرسنگی مردم بویو از سرزمین اوكچه شمالی پفك فلان بیاوریم.»
در همین فكرها بودم كه دیدم همان بچه فامیل خیلی ریز تلویزیون را روشن كرده و فوتبال را تماشا میكند.
سپس در حالی كه تخمه میشكست گفت: «عمو میدونی من از چی میسوزم. ازین كه این همه پول تبلیغات میگیرن كاش چند تا برنامه و فیلم درستحسابی هم میساختن.»
برای اینكه پررو نشود حرفش را تایید نكردم اما در دلم گفتم: «حرف راست رو از بچه بشنو.»
پایان
نویسنده: هادی مومن