مرثیه های عاشورایی چند طنزپرداز

روزنامه اعتماد نمونه هایی از "مرثیه های عاشورایی" به قلم چند طنزپرداز را ذكر كرده است كه با هم می خوانیم:

1397/06/31
|
09:19
|


از دیروز تا امروز، در گستره ادبیات فارسی، شاعران و نویسندگانی بوده‌اند كه به‌دلیل تعداد فراوان‌تر آثار طنزشان، یا برجستگی و شهرت این قبیل آثارشان، آن‌ها را غالباً به‌عنوان «طنزپرداز» می‌شناسیم. نمونه اعلایش جناب «عبید زاكانی»، كه اگرچه در دیوان او غزل‌های عاشقانه و قصیده‌های گوناگونی هم هست، اما حتی یكی از میانِ «رساله دلگشا» و «اخلاق‌الاشراف» و «ریش‌نامه»اش كافی است كه نامش در بالای فهرست بلندبالای طنزپردازان ادبیات فارسی ثبت شود؛ و چنین هم شده است. از همین روی، اگر یك طنزپرداز در میان سرودن‌ها و نوشتن‌هایش، گاهی از فضای غالب آثارش- شوخ‌طبعی- فاصله بگیرد و سراغ درون‌مایه‌های دیگری برود، چه‌بسا در میان انبوه آثار شوخ‌طبعانه‌اش، به چشم نیاید و حتی انتسابش به او انكار شود!

حادثه سال 61 هجری در كربلا و حماسه بزرگ عاشورا، با وجهه‌های گوناگونش، از آن مضامین و مفاهیمی است كه در طول قرن‌ها، مورد توجه بسیاری از شاعران فارسی‌زبان بوده است. طبیعتاً برخی از شاعران طنزپرداز هم، از این مضامین و مفاهیم غافل نبوده‌اند و گاهی، باورهای دینی‌شان در قالب «شعر عاشورایی» نمود یافته است.

در ادامه این یادداشت مختصر، چند نمونه از مرثیه‌های چند طنزپرداز را آورده‌ایم؛ طنزپردازانی كه پیش و بیش از هر عنوان دیگری، مُهر «طنزپرداز» كنار نام‌شان خورده و با همین عنوان بر جریده عالم ثبت شده‌اند؛ از «ایرج‌میرزا» كه با نگاهی سوگ‌محورانه به مصیبت عاشورا پرداخته، تا «ابوالقاسم حالت» كه از شمرها و یزیدهای روزگار خودش گفته و ذكر مصیبت را به انتقاد و اعتراضی سیاسی- اجتماعی آمیخته است.

شرح سیاهكاری چرخِ خمیده
«ایرج‌میرزا» (1252-1304) كه معرف حضور خیلی‌هاست. بعید است كسی او را بشناسد و از طنزها و هزل‌ها و فكاهه‌هایش بی‌خبر باشد. اما همو قطعه‌ای معروف دارد در رثای حضرت علی‌اكبر (علیه‌السلام)، با نگاهی ویژه:

رسم است هركه داغِ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالتِ آن داغ‌دیده را

یك دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وآن‌یك ز چهره پاك كند اشكِ دیده را

آن دیگری برو بفشاند گلاب و شهد
تا تقویت كند دلِ محنت‌كشیده را

یك جمع دعوتش به گل و بوستان كنند
تا بركنندش از دل، خارِ خلیده را

جمع دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاهكاری چرخِ خمیده را

القصه، هركسی به طریقی ز روی مهر
تسكین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را

آیا كه داد تسلیتِ خاطرِ حسین
چون دید نعشِ اكبرِ در خون تپیده را؟

آیا كه غمگساری و اندُه‌بری نمود
لیلای داغ‌دیده زحمت‌كشیده را؟

بعد از پسر، دلِ پدر آماجِ تیر شد
آتش زدند لانه مرغِ پریده را

این هم قطعه «ایرج‌میرزا» درباره شام غریبان كه بسیار سوگ‌محورانه است:

سرگشته بانوان وسط آتشِ خیام
چون در میان آب، نقوش ستاره‏‌ها

اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏‌ها
هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‌‏ها

غیر از جگر كه دسترس اشقیا نبود
چیزی نماند در برِ ایشان ز پاره‏‌ها

انگشت رفت در سرِ انگشتری به باد
شد گوش‌ها دریده پی گوشواره‏‌ها

سبطِ شهی كه نامِ همایون او برند
هر صبح و ظهر و شام، فراز مناره‏‌ها-

در خاك و خون فتاده و تازند بر تنش
با نعل‌ها كه ناله برآمد ز خاره‌‏ها

شمع را كُشتی
«ابوتراب جلی» (1287-1377) با چند دهه فعالیت درخشان در عرصه ادبیات طنز، نامی ماندگار در فهرست طنزپردازان است. این شعر روان او را –به نقل از نشریه «توفیق» سال 1349- بخوانید كه یزید بن معاویه را مخاطب قرار داده است:

در زمین كربلا، از كشت و كشتار، ای یزید!
عالم اسلام را كردی عزادار، ای یزید!

تا كه بنمایی پریشان، خاطر اخیار را
جمع كردی دور خود یك‌عده اشرار، ای یزید!

دوستان خویش را دادی مقام و منزلت
ابن‌سعد و خولی و شمر جفا كار، ای یزید!

هركسی بگشود بر كارَت زبان اعتراض
بركنارش ساختی فی‌الفور از كار، ای یزید!

آن جماعت را كه از حكم تو پیچیدند سر
یا نمودی قتل عام و یا زدی دار، ای یزید!

عده‌ای را با مقام و سیم و زر دادی فریب
تا خریدی دین آن‌ها را به دینار، ای یزید!

تا كنی رجاله‌ها را سیر با خرما و نان
پیش آن‌ها ریختی خروار خروار، ای یزید!

كور كردی چشم عقل عده‌ای را از طمع
بعد آن‌ها را فرستادی به پیكار، ای یزید!

جنگ با نور هدایت، جنگ با شمع خرد
شمع را كشتی و كردی عرصه را تار، ای یزید!

بودی از سیر فلك غافل، كه بهر انتقام
از نیام آید برون، شمشیر مختار، ای یزید!

شمر مُدِ امروز
«ابوالقاسم حالت» (1298–1371) كه امضای «هدهد میرزا»یش در عالم طنزپردازی، معروف است، شعری خواندنی دارد كه اردیبهشت 1344 در نشریه توفیق هفتگی چاپ شده. حالت در این شعر، كه به‌مناسبت ایام محرم انتشار یافته، نگاهی متفاوت دارد:

ایام عزاداریِ «مظلوم شهید» است
لعن است كه در پشتِ سر شمر و یزید است

در عهد حسین‌ابن‌علی، شمر، یكی بود
امروز، به هر گوشه دوصد شمر پلید است

بر هر كه زنی دست، یزیدی است، ولیكن
خون‌خواری او، طبق ره و رسم جدید است

شمر مُدِ امروز، سلاحش عوضِ تیغ
دون‌بازی و دوز و كلك و وعد و وعید است

جان تو گرفته است و بُوَد باز طلبكار
فحشت دهد و منتظر قبض رسید است!

در دست رییسی، قلمی دیدم و گفتم:
این نیست قلم؛ بهرِ درِ فتنه، كلید است

آن مرد، كه لعنت ز پی شمر فرستد
خود می‌كند آن ظلم كه از شمر، بعید است!

زین قوم دغاپیشه، عجب نیست كه بینی
گر آب به حلقِ تو بریزند، اسید است

ای حرمله! آن‌كو به بدی از تو برَد نام
امثالِ تو را، از سرِ اخلاص، مرید است

در پرده كند فخر به شاگردی ابلیس
در ظاهر اگر پیرو قرآن مجید است

القصه، ز بیداد گروهی بتَر از شمر
هرجا نگری، خسته و مظلوم و شهید است

هفتاد و دو پیمانه
«محمدعلی گویا» (1313-1380)، طنزپرداز نام‌آشنا،‌ كه از توفیقیونِ به گل‌آقا پیوسته بود، سال 1377 این شعر عاشورایی را در نشریه «گل‌آقا» منتشر كرد:

هفتاد و دو تن بودند، هفتاد و دو لشگر هم
هفتاد و دو مهر و ماه، هفتاد و دو اختر هم

هفتاد و دو اقیانوس، در تشنه بیابانی
در بحر فنا فی‌الله، چون قطره شناور هم

هفتاد و دو تن بودند، هفتاد و دو رستاخیز
هفتاد و دو عاشورا، هفتاد و دو محشر هم

هفتاد و دو تن ایمان، هفتاد و دو تن اخلاص
هفتاد و دو تن ایثار، هفتاد و دو باور هم

هفتاد و دو خمخانه، در جوش می وحدت
هفتاد و دو پیمانه، هفتاد و دو ساغر هم

هفتاد و دو ابراهیم، هفتاد و دو اسماعیل
هفتاد و دو قربانگاه، هفتاد و دو خنجر هم

آن روز خدای عشق، در عرصه آن میدان
توحید مسلم بود، اخلاص مصور هم

آن‌گه كه بزد فریاد «هیهات منا الذله»
در دل همه لرزیدند، شیران دلاور هم

آن‌گاه كه داد از دست، مردانه سر فرزند
افكند به پای دوست، دستان برادر هم

گر داشت در آن میدان، می‌داد به راه حق
هفتاد و دو تن اصغر، هفتاد و دو اكبر هم

آن لحظه كه تنها ماند، با لشگری از دشمن
حق بود كه تنها گشت، با آن‌همه لشگر هم

آن‌گه كه به خاك داغ، شد خون خدا جاری
از شرم خجل گشتند، لعل و در و گوهر هم

خورشید به پشت كوه، آواره نهان گردید
شرمنده ز تابش ماه، ماتم‌زده اختر هم

هفتاد و دو تن بودند، سرها همه را بردند
یك دشت پر از خون ماند، هفتاد و دو پیكر هم

تنها نه سیه‌پوشند، زین سوگ پرستوها
سرخ است ز خونِ دل، منقار كبوتر هم

فدای همتِ مردی كه…
روح همه رفتگان شد. اما در كارنامه طنزپردازان هم‌روزگارمان، كه به لطف خدا در كنارمان نفس می‌كشند و عمرشان دراز باد، شعرهای عاشورایی بیشتری دیده می‌شود. یك نمونه شاخص، جناب «ابوالفضل زرویی نصرآباد» است كه او را با شعرها و نثرهای طنزش می‌شناسیم، اما چندین شعر آیینی هم دارد كه از آن میان، این قصیده باشكوه او عاشورایی است و در مدح و رثای حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام):

شراره می‌كشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان بُرد سوی دفتر دست؟

قلم كه عود نبود، آخر این چه خاصیتی‌است
كه با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حُسنِ تو را نور می‌برد بر دوش
شكوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آبِ كوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌كه بیفتد به كار یار، گره
طناب شد فلك و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر كران و راهش بست
شد اسب، كشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی كه با امیدِ امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است كمتر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامتِ صنوبر، دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حملِ طعمه نیاید به كار، دیگر دست

گرفت تا كه به دندان، ابوالفضایل مشك
به اتفاق به دندان گرفت لشكر، دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
كه تر نشد لبِ اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود؛ شود بال، روز محشر، دست

حكایتِ تو به ام‌البنین كه خواهد گفت
وز این حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به هم‌دلی، همه‌كس دست می‌دهد اول
فدای همتِ مردی كه داد آخر دست

در آن سمومِ خزان آن‌قدَر عجیب نبود
كه از وجودِ گلی چون تو، گشت پرپر، دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمالِ صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مكرر، دست

به حكم شاه دل، ای خواجه، خشتِ جان بگذار
ز پیك یار چه سر باز می‌زنی هر دست؟

به دوست هرچه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

منبع : روزنامه اعتماد

دسترسی سریع