منوچهر پازوكی، ادیب و طنزسرای گرمساری را بیشتر بشناسید

منوچهر پازوكی، ادیب و طنزسرا

1402/02/20
|
09:16
|

زندگینامه
منوچهر پازوكی، هفتم شهریورماه 1312 در یكی از روستاهای آبادخوار (گرمسار فعلی) دیده به جهان گشود و پس از سالیان مدید، فعالیت‌های علمی و پژوهشی، بیست و هشتم اسفند 1400 در بیمارستان مهراد تهران به علت ابتلا به سرطان معده درگذشت و پیكرش پس از تشییع، در كنار آرامگاه پدر و برادران بزرگترش در امامزاده اسماعیل گرمسار به خاك سپرده شد.

شادروان پازوكی از اولین شماره‌های مجله فكاهی خورجین به عنوان شاعر طنز‌پرداز و با نام مستعار «شاهین» در كنار شاعران و طنرپردازانی مانند: ابوالقاسم حالت، مرتضی فرجیان، محمد حاج حسینی و محمد گوركین به همكاری پرداخت.

شادروان فرجیان با نقل آثار طنزی از مرحوم مهندس پازوكی در كتاب «طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب» كه با همكاری نجف‌زاده بارفروش تدوین و در سال 1370 منتشر شد، درباره او چنین می‌نویسد: «منوچهر پازوكی نكات جدّی زندگی روزمرّه را در قالب اشعار طنز، مجسّم می‌كند.»

نمونه آثار
اینك در این مجال اندك، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره مهندس منوچهر پازوكی، نمونه‌هایی از آثار طنز منظوم او را با هم می‌خوانیم.

دیدم به خواب، حافظ شیرین كـلام، دوش
می‌خواند جمله درس مقامـات معنوی

گفتـا: جـوان، ز گلشـن شیراز آمدی؟
گفتـم: نه حافظـا، ز خیابـان مـولـوی

گفتا: تو را به مأمن فردوسیان چه كار؟
اینجا سـزاست آنكه نمانـی و نَغنـوی

گفتم كه: دل سپرده به سیماتم و صدات
گفتا: به آن بـود كه نبینـی و نشنـوی

گفتم: شنیده‌ای كه گران شد دلار و مارك؟
گفتا مـرا چـه كـار به احـوال دنیـوی!

گفتم: فلان، هر آنچه بدان خواست او رسید
تنها به حكم آن‌كه بود مُنعـم و قـوی

آن محتكـر نگـر كه برابـر نمـی‌كنـد
«پشمین كلاه خویش به صد تاج خسروی»

گفتا: تو نیز می‌رسی آخر، تلاش كـن
آهسته دیر می‌رسـی و زود اگـر دَوی

گفتم: ز راه راست به جایـی نمی‌رسم
بر آن شدم كه پیشه كنم رسم كج روی

شاید كه پول مفت بیارم به چنگ، گفت:
«ای نور چشم من، به جز از كشته نَدرَوی»

«شاهین» فراز مأمن حافظ، نه جای توست
آن به، به آشیانـۀ ناچیـز خـود شـوی!

(به نقل از: بام بلند دیوان، اشعار منوچهر پازوكی، چاپ اول، ص162)

شهر تماشایی
شهر ما شهر فرنگ اسـت، تماشـا دارد
همه جا رنگ به رنگ است، تماشا دارد

در خیابان، همه از جلـوۀ گـاز و تلفـن
اثر بیـل و كلنـگ اسـت، تماشـا دارد

عیب‌جویی مكن از گوشت كه قصّاب محل
سوی تو همچو پلنگ است، تماشا دارد

قدّ ماهی كه فروشند چنان ماهی حوض
قیمتش همچو نهنگ است، تماشا دارد

چرخ ماشین تو و كار من و پای حسـن
همگی یكسره لنگ است، تماشـا دارد

بین مستأجر و موجر، سخن و حرف حساب
ضربۀ دسته هونـگ است، تماشـا دارد

تا كـه دارایـی مـردم به چپـاول ببـرد
محتكر گوش به زنگ است، تماشا دارد

روستایی جوان تا كه به شهر آمد، گفت:
عجب این شهر قشنـگ است، تماشـا دارد!

این نه تنها صفت كوچۀ ویرانۀ مـاست
عرصۀ قافیه تنـگ است، تماشـا دارد!

دسترسی سریع