آن شب در دوحه، آن شب در قم

آن شب در دوحه، آن شب در قم

1402/11/28
|
05:00
|

نویسنده: علی بهاری

به تازگی كتاب «آن شب در دوحه» دكتر محمدحسن یادگاری را خواندم. سفرنامه تحلیلی او به جام جهانی قطر. نمی‌دانم با هزینه شخصی رفته یا بعد از هر هزینه‌ای به مغازه‌دار گفته: سیدی الفاكتورش را گیو می؟ به هر حال كتاب ارزشمندی نوشته كه خواندنی است. هر چند جا داشت تحلیل‌های تكراری‌اش را كمتر كند و بیشتر به روایت بپردازد.

بعد از آش و لاش شدن تیم ملی مقابل انگلستان در جام جهانی 2022 مردد بودم كه اصلا بازی با ولز را ببینم یا نه. شرایط عجیبی حاكم بود. فیلم‌های مجازی نشان می‌داد كه چطور در برخی محلات تهران، با هر گل انگلیس فریاد شادی عده‌ای بلند می‌شود. بعد از بازی هم برخی وطن‌پرستانِ مخالف روسیه و چین كه از دخالت این دو كشور در امور داخلی ما عصبانی‌اند، با پرچم انگلستان دور افتخار و شادی زدند؛ همان كشوری كه از ابتدای تشكیلش چشم طمع به هیچ خاك و پرچمی نداشته است. ممكن است بخواهید به اشغال هندوستان اشاره كنید. اشتباه می‌كنید. اشغال هند كار داماد گاندی بود. سر مهریه با مهاتما به اختلاف خورد و در اعتراض به چشم‌تنگی او، خاك هندوستان را به توبره كشید. گاندی فكر كرده بود چون داماد پولدار گیر آورده است می‌تواند ملحفه را كنار بگذارد و با پول مهریه یك دست كت و شلوار نو بخرد. دامادش هم گفت: «فلفل سیاه![1]»

قحطی ایران هم هیچ ربطی به انگلستان نداشت. اصرار مردم به استفاده مكرر از بربری كنجدی برشته، موجب كمبود آرد و در نهایت قحطی شد. متاسفانه بی‌جنبگی مردم در بربری‌خوری تا جایی ادامه یافت كه چند میلیون ایرانی در اثر گرسنگی از دنیا رفتند و باز هم زنده‌ها دست از سنت بربری‌خوری برنداشتند. حتی مواردی پیش آمد كه طرف داشت از دنیا می‌رفت و همسایه داشت بربری تو ماست می‌زد و در واكنش به غش كردن همسایه می‌گفت: «دلت نخواد؟» غرض این كه دور افتخار زدن با پرچم كشور دوست و خوش‌نیت انگلستان توجیهات تاریخی هم دارد.

آن شب در دوحه، آن شب در قم
بازی با ولز، عصر جمعه بود و پایان بازی با غروب جمعه هم‌زمان می‌شد. سال‌هاست غروب جمعه برای من یادآور دعای سمات است كه شنیدنش جز برای عارفان و خداشناسان، چندان شادی‌آفرین نیست. به ویژه آن كه پس از آن باید به فكر صبح شنبه بیفتند. یعنی طرف تا قبل از پخش دعای سمات، مثل رامبد جوان بالا و پایین می‌پرد و بعد از آن فاز ساره بیات برمی‌دارد.

بازیكنان داشتند وارد زمین می‌شدند. به خلاف بازی قبل كه سرود نمی‌خوانند در این بازی طوری سرود را تكرار می‌كردند كه انگار لحظاتی دیگر قرار است در راه میهن به درجه رفیع شهادت برسند. تسبیح به دست نشستم روبروی تلویزیون و لعن دشمنان اهل بیت را آغاز كردم. سال‌هاست معتقدم لعن اگر بیش از صلوات موثر نباشد كمی از آن ندارد. لحظات پراسترس بازی را از این ور هال به آن طرفش می‌رفتم. گاهی مثل دیوانه‌ها عربده می‌كشیدم و گاهی با دست ته‌مانده موی سرم را می‌كندم تا جنگل موهای كم‌پشتم بیش از پیش با كویر هم‌زادپنداری كند. بازی به نفع ما پیش می‌رفت. بچه‌ها روی بازی سوار بودند. اگر چه هر فرصتی كه از دست می‌دادند، هزاران افسوس و فحش از طرف مخالف و هوادار نصیبشان می‌شد اما باز سر حال بودند و به اعتلای پرچم فكر می‌كردند. پرچم، همان پارچه چندرنگی است كه برای مردم همه كشورها نماد اتحاد است و در این جام جهانی برای ما مایه افتراق شده بود. برخی مدل شیر و خورشیدش را به استادیوم آورده بودند و بعضی از نمونه سفید بی‌رنگش استفاده می‌كردند و دسته آخر هم از همان پرچم رسمی جمهوری اسلامی ایران. البته حضور گروه اول و دوم در ورزشگاه كم‌رنگ بود. همان طور كه یادگاری گزارش داده است توافقات پشت پرده جمهوری اسلامی ایران با دولت قطر موجب شده بود شاخك قطری‌ها به هرگونه فعالیت سیاسی شدیدا حساس شود و هیچ گونه تحركی را برنتابند. ماجرا بر اساس آن چه از منبعی كه نامش را فاش كرده شنیدم (كانال اخبار سوریه!) این بود كه پس از ناآرامی‌های كشور پس از فوت مرحوم مهسا امینی، جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید كه عربستان سعودی در این قضایا نقش پررنگی دارد. از این رو تصمیم گرفت عربستان – و احتمالا امارات را – به شیوه نظامی تنبیه كند. قطری‌ها فهمیدند و دوان‌دوان به تهران آمدند و گفتند: «حاجی شما را به تار سیبیل امیرمان بی‌خیال شوید. چند میلیارد دلار هزینه ما دود می‌شود. خشكه حساب كنید.» ایران هم مشروط به راه ندادن چند شبكه خبری معاند و جلوگیری از جلوه و جولان حامیان زن،‌ زندگی، ‌آزادی پاسخ نظامی را لغو كرد و كنار آمد.

همان لحظاتی كه من خشمگین و عصبی از این طرف به آن طرف می‌رفتم و فحش می‌دادم، یادگاری در ورزشگاه حرص می‌خورد. طوری كه خودش روایت كرده گاهی این قدر برای بازی‌های مهم حرص می‌خورَد و مضطرب می‌شود كه اندام‌های حیاتی‌اش در آستانه آسیب‌دیدگی قرار می‌گیرد. دقیقا مانند مسئولان كه برای حل مشكلات اقتصادی مردم خواب و خوراك ندارند و عموما بعد از دوره مسئولیت، سایز تغییر می‌دهند.

بعد از آن كه در دقیقه 98 روزبه چشمی با آن شوت به یادماندنی دروازه ولز را باز كرد نفهمیدم چه عربده‌ای كشیدم. بعد كه پدرم تماس گرفت و جویای احوالم شد بهش گفتم: «چیز خاصی نیست. شادی بعد از گل بود.» واژه «زهرمار» را كه به كار برد فهمیدم زیاده‌روی كرده‌ام. بعد از بازی باید می‌رفتم دنبال همسرم. تا فلكه صفائیه (یكی از میدان‌های شلوغ قم) رفتم. جمعیت زیادی آمده بود و پرچم ایران را تكان می‌دادند. یكی از آهنگ‌هایی كه صداوسیما در پیروزی كشتی‌گیران، فوتبالیست‌ها، جودوكاران، دوندگان، وزنه‌برداران و شطرنج‌بازان پخش می‌كند با بالاترین صوت داشت پخش می‌شد. خانم‌های چادری داشتند پرچم ایران را تكان می‌دادند. مردانی با صورت‌های ریش‌دار و بعضا یقه‌های بسته هم بودند. یكی هم میكروفون به دست گرفته بود و با تصور این كه صدای بمش شانه‌ به ‌شانه ابی می‌زند، با فریاد مدام این پیروزی را تبریك می‌گفت. یك دفعه پشت بلندگو گفت: «تقدیم به همه مدافعان امنیت». تعجب كردم. هنوز برخی شهرهای كشور صحنه درگیری و زد و خورد بود. فقط یك بی‌سلیقگی تمام‌عیار می‌توانست در شبی كه ملت دنبال بهانه‌اند تا زیر پرچم یك‌رنگ، با هم سرود پیروزی بخوانند با دست گذاشتن روی مهم‌ترین نقطه اختلاف، بهانه وحدت را از میان بردارد. یادگاری هم در كتابش شبیه همین را می‌گوید. ما عرضه راه‌اندازی، برگزاری و هدایت شادی اجتماعی نداریم. پایكوبی‌هایی كه گاه می‌تواند خشم یك ملت را تخلیه كند را حرام می‌شماریم، صفحه مجازی صادق بوقی‌ها را می‌بندیم و برای رقصندگان خیابانی پرونده درست می‌كنیم. انرژی اعتراضی جمع و مانند بشكه‌های بنزین انبار می‌شود. یك دفعه یك مهسا امینی از راه می‌رسد و با مرگش كبریت به جان انبارمان می‌اندازد. آن گاه آتش گُر می‌گیرد و اولین چیزی كه می‌سوزد سند یك‌رنگی و یكدلی‌مان، پرچم است. خلاصه هر چه كه بود بازی با ولز را بردیم و آماده بازی با آمریكا می‌شدیم.

باز عده‌ای شروع كردند. می‌خواستند بازی ساده فوتبال را به رویارویی اسلام و لیبرالیسم تبدیل كنند. لابد اگر تیم ملی شكست بخورد اسلام بازی را به لیبرالیسم واگذار كرده است. دقیقا همین كار را پس از غلبه یزدانی بر تیلور در مسابقات جهانی نروژ هم كردند. یكی از گزارشگران خوش‌نامِ! سازمان با میكروفون در پیاده‌رو می‌چرخید و از مردم درباره انتقام سخت مصاحبه می‌گرفت. یكی هم نبود بگوید: «داداش چرا موشك‌ها را می‌ریزی روی تشك‌ها؟» اگر چه بعد از افتضاح حذف نابخردانه‌ روس‌ها از عرصه‌های ورزشی جهان (پس از تجاوز اوكراین به آنها!)، عده‌ای می‌گویند ورزش تماما سیاسی است كه اگر نبود غربی‌ها به رهبری ایالات متحده چنین نمی‌كردند اما من عمیقا معتقدم حداقل ما باید در جهت سیاست‌زدایی از ورزش حركت كنیم. سیاست‌ورزی غیرضروری جوری با زندگی مردم آمیخته شده كه همین امروز در نانوایی سنگكی، وقتی به كیفیت نان اعتراض كردم، سی ثانیه بعد دیدم شاطر عباس دارد به سیاست غلط مقاومت عراق در انهدام بندر حیفای اسرائیل می‌پردازد. بی‌خیال نان شدم و تا شهركِ قدس قم سینه‌خیز رفتم.

خلاصه شادی ولز در كاممان ماندگار نشد. بازی با امریكا را چنان سیاسی كردیم كه هرگونه باخت به شكست محور مقاومت در برابر محور غربی، عربی، عبری تفسیر می‌شد. كیروش هم آن چنان كه باید نتوانست تیم را بچیند و آه اسكوچیچ هم گرفت. حالا كار خیر برای كسی بكنیم و او هم قطره‌قطره اشك بریزد و در همان حال برایمان دعا كند كك بدبختی‌مان هم نمی‌گزد و می‌رود در آرشیو تا دستگیر قیامتمان باشد ولی همین كه بیچاره‌ای را از روی صندلی مربی‌گری بلند كردیم و او هم یك آه آرام كشید تیم ملی زیر و رو شد. نتیجه چه شد؟ باخت یك بر صفر مقابل امریكا. بعد از باخت هم سرافرازانه اعلام كردیم: «ورزش ربطی به سیاست ندارد. اگر اینجا یكی خوردیم در منطقه ده تا زده‌ایم و تازه گل اصلی هنوز مانده است.»

نویسنده آن شب در دوحه دقیقا همین‌ها را می‌گوید. از موضع یك جوان تحصیل‌كرده معتقد به انقلاب و البته منتقد سعی می‌كند دریچه‌ای باز كند كه انقلابی‌ها و مخالفان بتوانند یكدیگر را بفهمند و ارتباط بگیرند. نه اینها طرف مقابل را یكسره مشتی مزدور اینترنشنال بدانند نه آنها فكر كنند اینها هم‌زمان با حمله عمر خطاب به ایران آمده‌اند. ایران برای همه ماست؛ امید كه به این درك برسیم.

منبع سایت دفتر طنز حوزه هنری

دسترسی سریع