شوخ طبعی در شاهنامه؛ از تولد زال تا وصال زال و رودابه
نویسنده: محمدحسن صادقی
در این یادداشتها، نگاهی مفصل خواهیم داشت به انواع شوخطبعی و طنز در شاهنامه فردوسی (به تصحیح دكتر جلال خالقی مطلق) و فعلاً با آوردن ابیات واجد شرایط و تفسیر و تأویل صادقانه! آنها (از آغاز دفتر یكم تا پایان دفتر ششم) آهسته و پیوسته و با صبر و حوصلهای استثنایی! پیش میرویم تا به حول و قوه الهی از این مرحله دشوار و طاقتفرسا با موفقیت و سربلندی و سلامت! عبور كنیم.
یادآوری
«از میان همه نوشتههای نیاكان ما ایرانیان كه از دستبرد زمانه جان بهدر برده و به دست ما رسیدهاند، هیچ نوشتهای اهمیت شاهنامه فردوسی را در شناخت تاریخ و فرهنگ و ادب و هنر و بینشها و آیینهای باستان ایران و زبان و ادب فارسی و هویت ملی ما ندارد.» (دكتر جلال خالقی مطلق)
«طنز شاهنامه برای قهقهه نیست، برای شادابی یا خوشحالكردن انسان است. هرچند شاهنامه به عنوان اثری حماسی معروف است ولی بسیاری از انواع ادبی از جمله تعلیمی، غنایی و حتی طنز در آن موجود است، آن هم در بهترین وجه ممكن.» (قدمعلی سرامی)
دفتر یكم، قسمت سوم:
منوچهر؛ گفتار اندر داستان سام نریمان و زادن زال (ص165-164)
داستان تولد زالِ موسفید و رساندن خبر این میلاد باسعادت به پدر خردمندش سام:
نبود ایچ فرزند مر سام را
دلش بود جوینده كام را
نگاری بُد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت وز مُشك موی
از آن ماهش امید فرزند بود
كه خورشیدچهره برومند بود
ز مادر جدا شد بدان چند روز
نگاری چو خورشید گیتیفروز
ز چهره نكو بود بر سان شید (شید: خورشید)
ولیكن همه موی بودش سپید
پسر چون ز مادر برین گونه زاد
نكردند یك هفته بر سام یاد
شبستان آن نامورپهلوان
همه پیش آن خُردكودك نَوان
كسی سام یل را نیارست گفت
كه فرزند پیر آمد از خوبجفت
یكی دایه بودش به كردار شیر
برِ پهلوان اندر آمد دلیر
كه بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او كنده باد
پسِ پرده اندر یل نامجوی
یكی پاكپور آمد از ماهروی
تنش نقره پاك و رخ چون بهشت
برو بر نبینی یك اندام زشت
از آهو همان كهش سپیدست موی (آهو: عیب)
چُنین بود بخشِ تو ای نامجوی (بخش: قسمت)
منوچهر (ص166-165)
مواجهه پدرانه سام با فرزند موسفیدش (زالِ زر) و رفتار دلسوزانه و آكنده از محبت بیدریغش با آن طفل معصوم:
فرود آمد از تخت سام سُوار
به پردَهنْدر آمد سوی نوبهار
چو فرزند را دید مویش سپید
ببود از جهان سر به سر ناامید
سوی آسمان سر برآورد راست
ابا كردگار او به پیكار خاست
كه ای برتر از كژی و كاستی
بهی زان فزاید كه تو خواستی
اگر من گناهی گران كردهام
وگر كیش آهَرمن آوردهام
به پوزش مگر كردگار جهان
به من بر ببخشاید اندر نهان
بپیچد همی تیرهجانم ز شرم
بجوشد همی در دلم خون گرم
ازین بچه چون بچه اهرِمن
سیهپیكر و موی سر چون سمن (سمن: یاسمن سفید)
چو آیند و پرسند گردنكشان
چه گویم ازین بچه بدنِشان؟!
چه گویم كه این بچه دیو چیست؟!
پلنگ دورنگست گر بربریست
ازین ننگ بگذارم ایرانزمین
نخوانم برین بوم و بر آفرین
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
به جایی كه سیمرغ را خانه بود
بدان خانه آن خُرد، بیگانه بود
نهادند بر كوه و گشتند باز
برآمد برین روزگاری دراز
چُنان پهلوانزاده بیگناه
ندانست رنگ سپید و سیاه
پدر مهر و پیوند بفكند خوار
جفا كرد با كودك شیرخوار
منوچهر (ص167)
مواجهه سیمرغ با زالِ نوزادِ رهاشده در دامنه كوه البرز و افسوس طنزآمیزش به حال او:
چو سیمرغ را بچه شد گرسنه
به پرواز بر شد دمان از بُنه (بُنه: آشیانه)
یكی شیرخواره خروشنده دید
زمین را چو دریای جوشنده دید
ز خاراش گهواره و دایه خاك (خارا: سنگ سخت)
تن از جامه دور و لب از شیر پاك
به گِرد اندرش تیرهخاك نژند (نژند: پست)
به سر برْش خورشید گشته بلند
پلنگش بُدی كاشكی مام و باب
مگر سایهای یافتی زآفتاب
منوچهر (ص169-168)
ملامت ظریف و طعنهآمیز موبَدان، سام نریمان را كه بچهاش (زال) را دور انداخته بود:
هر آنكس كه بودند پیر و جوان
زبان برگشادند بر پهلوان
كه بر سنگ و بر خاك شیر و پلنگ
چه ماهی بِدآب اندرون با نهنگ
همه بچه را پرورانیدهاند
ستایش به یزدان رسانیدهاند
تو پیمان نیكیدِهش بشكنی
چُنان بیگُنهبچه را بفكنی
به یزدان كنی سوی پوزش گرای
كه اویَست بر نیك و بد رهنمای
منوچهر: گفتار اندر خوابدیدن سام نریمان (صفحه 169)
خواب جالبی كه سام نریمان بعد از دور انداختن فرزندش (زال) دید:
چُنان دید در خواب كز كوه هَند
درفشی برافراختندی بلند
غلامی پدید آمدی خوبروی
سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپشبر یكی موبَدی
سوی راستش ناموربخردی
یكی پیش سام آمدی زان دو مرد
گشادی زبان را به گفتار سرد
كه ای مرد ناباك ناپاكرای (ناباك: بیپروا)
دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه گر مرغ شایستهای
پس این پهلوانی چه بایستهای؟!
گر آهوست بر مرد موی سپید
تو را ریش و سر گشت چون خِنگ بید (خِنگ بید: خار سپید)
پس از آفریننده بیزار شو
كه در تنْت هر روز رنگیست نو
پسر گر به نزد پدر بود خوار
كنون است پرورده كردگار
كزو مهربانتر بدو دایه نیست
تو را خود به مهر اندرون مایه نیست
منوچهر (صفحه 171)
گفتار طعنهآمیز سیمرغ با زال، وقتی سام برای بازگرداندنش آمد:
چُنین گفت سیمرغ با پورِ سام
كه ای دیده رنج نشیم و كنام (نشیم: نشیمن، جای نشستن)
پدر سام یل پهلوان جهان
سرافرازتر كس میان مهان
بدین كوه فرزندجوی آمدهست
تو را نزد او آبروی آمدهست
روا باشد اكنون كه بردارمت
بیآزار نزدیك او آرمت
منوچهر (صفحه 171)
پاسخ جالب زال به سیمرغ، وقتی سام برای بازگرداندنش آمد:
به سیمرغ بنگر كه دستان چه گفت
كه سیر آمدستی همانا ز جفت
نِشیم تو فرخندهگاه منست (گاه: تخت پادشاهی)
دو پر تو فر كلاه منست
منوچهر (صفحه 180-179)
گفتار دلجویانه سام با فرزندش زال و پاسخ طعنهآمیز زال به او:
سوی زال كرد آنگهی سام روی
كه داد و دِهش گیر و فرجام جوی
چُنان دان كه زاولستان خان توست
جهان سر به سر زیر فرمان توست
تو را خان و مان باید آبادتر
دل دوستداران به تو شادتر
كلید درِ گنجها پیش توست
دلم شاد و غمگین به كمبیش توست
به سام آنگهی گفت زال جوان
كه چون زیست خواهم من ایدر نَوان (ایدر: اكنون)
جدا پیشتر زین كجا داشتی
مدارم، گر آمد گه آشتی
كسی با گنه گر ز مادر بزاد
من آنم، سزد گر بمانم ز داد،
گهی زیر چنگال مرغ اندرون
چمیدن به خاك و مزیدن ز خون (مزیدن: مزهكردن، مكیدن)
كنون دور ماندم ز پروردگار
چُنین پروراند همی روزگار
ز گل بهره من به جز خار نیست
بدین با جهاندار پیكار نیست
منوچهر (صفحه 184-183)
وصف جمالِ «رودابه» (دختر مهراب كابلی) از زبان یكی از نامداران برای زال و شیدا شدن او:
یكی نامدار از میان مهان
چنین گفت با پهلوان جهان
پسِ پرده او یكی دخترست
كه رویش ز خورشید نیكوترست
ز سر تا به پایش به كردار عاج
به رخ چون بهشت و به بالای ساج
دو چشمش به سان دو نرگس به باغ
مژه تیرگی بُرده از پر زاغ
دو ابرو به سان كمان طراز
برو توز پوشیده از مُشك و ناز (توز: پوست درختِ خدنگ)
بهشتست سرتاسر آراسته
پُر آرایش و دانش و خواسته
برآورد مر زال را دل به جوش
چُنان شد كزو رفت آرام و هوش
شب آمد پراندیشه بنشست زال
به نادیده برگشت بیخورد و هال (هال: آرام و قرار، شكیبایی)
منوچهر (صفحه 185)
درخواست مهراب كابلی از زال و رد این درخواست از سوی زال و رفتار ریاكارانه بعضیها:
دل زال شد شاد و بنواختش
وُزان انجمن سر برافراختش
بپرسید كز من چه خواهی بخواه
ز تخت و ز مُهر و ز تیغ و كلاه
بدو گفت مهراب كای پادشا
سرافراز و پیروز و فرمانروا
مرا آرزو در زمانه یكیست
كه آن آرزو بر تو دشوار نیست
كه آیی به شادی سوی خان من
چو خورشید روشن كنی جان من
چُنین داد پاسخ كه این رای نیست
به خان تو اندر مرا جای نیست
نباشد بدین سام همداستان
همان شاه چون بشنود داستان
كه ما می گساریم و مستان شویم
سوی خانه بتپرستان شویم
جزین هر چه گویی تو پاسخ دهم
به دیدار تو رای فرخ نهم
چو بشنید مهراب كرد آفرین
به دل زال را خواند ناپاكدین
خرامان برفت از برِ تخت اوی
همی آفرین خواند بر بخت اوی
چو دستانِ سام از پسش بنگرید
ستودش فراوان چُنان چون سَزید
از آن كو نه همدین و همراه بود
زبان از ستودنْش كوتاه بود
برو هیچكس چشم نگْماشتند
مرو را ز دیوانگان داشتند
چو روشندل پهوان را بِدوی،
چُنان گرم دیدند و با گفتوگوی
مر او را ستودند یكیك مهان
همان كز پسِ پرده بودش نهان
منوچهر (صفحه 186)
پرسش طعنهآمیز سیندخت (همسر مهراب كابلی، مادر رودابه) از مهراب درباره زال:
چه مردیست این پیرسر پورِ سام؟
همی تخت كام آیدش یا كُنام؟
خوی مردمی هیچ دارد همی؟
پی نامداران سپارد همی؟
منوچهر (صفحه 189-188)
چارهجویی رودابه از خدمتكاران تُركش ]بعد از عاشقِ زال شدنش [و جواب طعنهآمیز آنها و پاسخ دندانشكن رودابه:
پُر از پورِ سامست روشندلم
به خواباندر اندیشه زو نگسلم
همه خانه شرم پُر مهر اوست
شب و روزم اندیشه چهر اوست
كنون این سخن را چه درمان كنید؟
چه خواهید و با من چه پیمان كنید؟
یكی چاره باید كنون ساختن
دل و جانم از رنج پرداختن (پرداختن: خالیكردن، فارغكردن)
پرستندگان را شگفت آمد آن
كه بیكاری آمد ز دخت ردان (بیكاری: بیعاری، بی چشم و رویی)
همه پاسخش را بیاراستند (آراستن: آمادهكردن)
چُن آهَرمن از جای برخاستند
كه ای افسر بانوان جهان
سرافرازتر دختر اندر مهان
…
تو را خود به دیدهدرون شرم نیست؟!
پدر را به نزد تو آزرم نیست؟! (آزرم: حرمت، عزت)
كه آن را كه بندازد از بر پدر
تو خواهی كه گیری مر او را به بر
كه پرورده مرغ باشد به كوه
نشانی شده در میان گروه
كس از مادران پیر هرگز نزاد
نه زان كس كه زاید بیاید نژاد
چنین سرخ دو بُسد شیربوی (بُسد: مرجان، استعاره از لب)
شگفتی بود گر بود پیرجوی
جهانی سراسر پُر از مِهر توست
بر ایوانها صورت چهر توست
تو را با چُنین روی و بالای و موی
ز چرخ چهارم خود آیدْت شوی
چو رودابه گفتار ایشان شنید
چُن از باد آتش دلش بردمید
بریشان یكی بانگ برزد به خشم
بتابید روی و بخوابید چشم
وزان پس به خشم و به روی دُژَم (دُژَم: آشفته و تُرُش)
به ابرو ز خشم اندر آورد خم
چنین گفت كین خامگفتارتان
شنیدن نهارزد ز پیكارتان (پیكار: بدخویی، خصومت)
نه فغفور خواهم نه قیصر نه چین (فغفور: لقب پادشاهان چین)
نه از تاجداران ایرانزمین
به بالای من پور سامست زال
ابا بازوی شیر و با بُرز و یال ( بُرز: قد و قامت)
گرش پیر خوانی همی یا جوان
مرا او به جای تن است و روان
منوچهر (صفحه 192-191)
مطایبه خدمتكارانِ رودابه با غلامِ زال و مبالغه هر دو طرف در معرفی مخدومشان:
پرستنده با ریدَك پهلوان (ریدَك: غلامبچه، پسرِ نوجوان)
سخن گفت و بگشاد شیرینزبان
كه این شیربازو گَو پیلتن
چه مرد است و شاه كدام انجمن،
كه بگشاد ازین گونه تیر از كمان
چه سنجد به پیش اندرش بدگُمان
ندیدیم زیبندهتر زین سُوار
به تیر و كمان بر چنین كامكار
پریروی دندان به لب برنهاد
مكن گفت ازین گونه از شاه یاد
شه نیمروزست فرزند سام
كه دستانْش خوانند شاهان به نام
نگردد فلك بر چُنو یك سُوار
زمانه نبیند چُنو نامدار
پرستنده با كودك ماهروی
بخندید و گفتش كه چندین مگوی
كه ماهیست مهراب را در سرای
به یك سر ز شاه تو برتر ز پای
به بالای ساجست و همرنگ عاج
یكی ایزدی بر سر از مشك تاج
دو نرگس دژم و دو ابرو به خم
ستون دو ابرو چو سیمینقلم
دهانش به تنگی دل مستمند
سر زلف چون حلقه پایوند
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چُنو در جهان نیز یك ماه نیست
منوچهر (صفحه 194)
تهدید هولناك زال، خدمتكارانِ رودابه را (در پاسخ به پرسش درباره رودابه):
اگر راستیتان بود گفتوگوی
به نزدیك منتان بود آبروی
وُگر هیچ كژی گمانی برم
به زیر پی پیلتان بسپَرم (سپَردن: پایمالكردن)
منوچهر (صفحه 197)
وصف بَر و روی زال از زبان خدمتكاران رودابه و طعنه رودابه به آنها به خاطر تغییر نظرشان:
پریچهره هر پنج بشتافتند
چو با ماه جای سخن یافتند
كه مردیست بر سان سرو سهی
همش زیب و هم فر شاهنشهی
همش رنگ و هم بوی و هم قد و شاخ
سُواری میان لاغر و بر فراخ
دو چشمش چو دو نرگس قیرگون
لبانش چو بُسد، رخانش چو خون
كف و ساعدش چون كف شیرِ نر
هَیونران و موبَددل و شاهفر
سراسر سپیدست مویش به رنگ
از آهو همینست و این نیست ننگ
سر جعد آن پهلوان جهان
چو سیمینزره بر گل ارغوان
كه گویی همی خود چُنان بایدی
وُگر نیستی مهر نفزایدی
به دیدار تو دادهایمش نُوید
ز ما بازگشتهست دل پُرامید
كنون چاره كار مهمان بساز
بفرمای تا بر چه گردیم باز
چنین گفت با بندگان سروبُن
كه دیگر شدهستی به رای و سخُن
همان زال كو مرغپرورده بود
چنان پیرسر بود و پژمرده بود
به دیدار شد چون گل ارغوان
سهیقد و دیبارخ و پهلوان
رخ من به پیشش بیاراستید
به گفتار زان پس بها خواستید
همی گفت و یك لب پُر از خنده داشت
رخان همچو گلنار آكنده داشت
منوچهر (صفحه 200-199)
چارهجویی زال از رودابه گیسوكمند برای فراهمكردن فرصت دیدار و وصال و داستان آن رشته! كه سرِ دراز داشته:
سپهبَد كزان گونه آوا شنید
نگه كرد خورشیدرخ را بدید
…
چُنین داد پاسخ كه ای ماهچهر
درودت ز من، آفرین از سپهر
…
یكی چاره راه دیدار جوی
چه پرسی تو بر باره و من به كوی؟! (باره: دیوار برج و كاخ، بارو)
پریروی گفتِ سپهبَد شنود
ز سر شَعرِ گلنار بگشاد زود (شَعر: موی)
كمندی گشاد او ز سرو بلند
كه از مُشك ازآن سان نپیچد كمند
…
بدو گفت بریاز و بركش میان
برِ شیر بگشای و چنگ كیان
بگیر این سیهگیسو از یكسوام
ز بهر تو باید همی گیسوام
نگه كرد زال اندر آن ماهروی
شگفتی بماند اندر آن روی و موی
چُنین داد پاسخ كه این نیست داد
چُنین روز، خورشید روشن مباد
كه من دست را خیره در جان زنم
بدین خستهدل نوك پیكان زنم
كمند از رهی بستد و داد خم (رهی: غلام، چاكر)
بینداخت خوار و نزد هیچ دم
به حلقه درآمد سرِ كنگره
برآمد ز بن تا به سر یكسره
منوچهر (صفحه 201)
طعنه فردوسی به ماهیت عشق و عاشقی ضمن داستان زال و رودابه:
همی هر زمان مهرشان بیش بود
خرد دور بود، آز در پیش بود
پایان قسمت سوم
منبع: شاهنامه، بكوشش جلال خالقی مطلق، دفتر یكم، بنیاد میراث ایران، نیویورك 1366