گفتگویی پیرامون «كتاب بیشعوری» با رئیس پژوهشكده مردم‌شناسی

عضو هیات علمی و رئیس پژوهشكده مردم‌شناسی میراث فرهنگی از دلایل فروش بالای كتاب «بیشعوری» در ایران گفت.

1401/03/21
|
09:15
|

بیشعوری كتابی با مضمون طنز است كه به «تجاوز حماقت‌آمیز اما آگاهانه به حقوق دیگران» در عصر معاصر اشاره دارد، این كتاب نوشته خاویر كرمنت است و در سال 1990 منتشر شد. نویسنده در این كتاب مدعی می‌شود كه بیشعوری یك بیماری و اعتیاد است و به معرفی آن از زوایای مختلف می‌پردازد.

به گزارش شیرین طنز، به نقل از ایرنا، «كتاب بیشعوری» اولین بار توسط محمود فرجامی در سال 1386 ترجمه شد و به دلیل عدم دریافت مجوز نشر به صورت رایگان برای دانلود روی سایت شخصی وی قرار گرفت. سرانجام در سال 1393 منتشر و به سرعت تبدیل به یكی از پرفروش ترین كتابهای غیرداستانی شد، تا جایی كه در سی‌امین نمایشگاه بین‌المللی كتاب تهران چاپ بیست و نهم این كتاب با تیراژ پنج هزار نسخه در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.

در ادامه گفتگویی را كه پیرامون این كتاب با علیرضا حسن‌زاده رئیس پژوهشكده مردم‌شناسی وزارت میراث فرهنگی انجام گرفته است، می‌خوانیم.

حسن زاده در رشته‌ انسان‌شناسی تحصیل كرده و برای ادامه‌ تحصیلات خود به كشور آلمان رفت تا در دانشگاه گوته مقطع دكتری را با بورسیه آن دانشگاه به سرانجام برساند.

وی اكنون عضو هیات علمی و رئیس پژوهشكده مردم‌شناسی وزارت میراث فرهنگی است و در طول حیات علمی خود آثار متعددی در حوزه‌های انسان‌شناسی، فرهنگ و ادبیات را در قالب كتاب، مقاله و ترجمه به جامعه عرضه داشته است. از كتاب‌های تالیفی او می‌توان به «افسانه‌ی زندگان»، «كودكان و جهان افسانه»، «وضع آیینی و وضع هنجاری» (به انگلیسی) و همچنین «مردم‌شناسی ورزش» كه ترجمه كرده، اشاره داشت.

وی همچنین علاوه بر نگارش كتب علمی، دستی بر نگارش رمان نیز دارد و تاكنون چهار رمان به‌نام‌های «تهران، آدم‌ها و كلاغ‌ها»، «پری‌كُشی»، «نادرشاه و دختر كولی» و «تراژدی خریت» از وی به چاپ رسیده و دو رمان نیز زیر چاپ دارد.

ایرنا: آیا می‌توان اقشاری كه نویسنده‌ كتاب بیشعوری، آن‌ها را بی‌شعور خطاب و ویژگی‌هایی را برای آنان بیان نموده، با توجه به فروش بالای كتاب در ایران، به بخش عمده ای در ایران تعمیم داد؟
از رویكردهایی كه نقد ادبی به ویژه از دهه 80 و پس از بسط بینامتنیت كه رولان بارت (‌Roland Barthes‌) و ژولیا كریستوا به آن رسیدند و قبل از آن نویسندگان دیگری مثل میخائیل باختین در این مورد به ما آگاهی های نظری داده بودند، تئوری‌هایی هستند كه به مخاطب توجه می‌كنند. زمانی تصور می‌شد نویسنده دانای كل (Omniscient) است و اثر بر مبنای آنچه نویسنده با رویكرد متن‌محور مطرح می‌كرد، مورد نقد و بررسی قرار می‌گرفت.

اما رویكردهای نوینی كه در مطالعات فرهنگی، نقد ادبی و انسان‌شناسی ظهور كرد و به نوعی از اهمیت عناصر بافتی و زمینه‌ای سخن گفت كه به بحث‌های كسانی كه وضعیت چندصدایی (‌Polyphonic‌) یا هتروگلسیا به تعبیر باختین یا ویكتور ترنر یا مفاهیمی كه كریستوا و بارت برای آن به كار می‌برند همچون مرگ مولف پیوند خورد؛ این‌ها پایه‌ رویكرد مبتنی بر مخاطب هستند. البته در ایران پارادوكسی وجود دارد، ادبیات كلاسیك ما در آثار شاعرانی چون مولانا و حافظ به شدت چند صدایی است اما نقد كلاسیك معاصر ایران یا همان نقد عروضی جنبه مخاطب محور ندارد و سعی می كند به زوایای ذهن شاعر-نویسنده به عنوان یك دانای كل راه یابد.

اگر ما بر این مبنا بخواهیم استقبال از كتاب بیشعوری را مورد بحث قرار دهیم باید توجه داشته باشیم كه خواننده عناصری را در كتاب پیدا می‌كند كه با تجربه‌ زندگی و تجربه‌ زیسته‌ (‌Lived experience) او ارتباط دارد. بنابراین می‌شود گفت كه شاید یكی از دلایل ـ چون ما نمی‌توانیم فقط یك دلیل برای موفقیت كتاب بیشعوری در جلب مخاطب سراغ بگیریم و باید از دلایل موفقیت یك كتاب صحبت كنیم ـ می‌تواند آنچه كه در كتاب بیشعوری مورد اشاره قرار می‌گیرد، باشد. مسئله یا مسائلی كه انسان ایرانی با آن روبه‌روست و آن‌ها را تجربه می‌كند. به همین دلیل می‌شود گفت كه این كتاب مورد اقبال قرار می‌گیرد.

دانلود كتاب بیشعوری | نوشته خاویر كرمنت | ترجمه محمود فرجامی
اما اگر ما بخواهیم از منظر كالای فرهنگی وارد این بحث بشویم و فرانكفورتی نگاه كنیم و ذره‌ای بدبین باشیم و فقط مسئله‌ استقبال مخاطب را بر مبنای نگرش ریدر اورینتد تئوری (‌Reader oriented theory ) و نگاه‌هایی كه كریستوا و باختین داشتند، تنها مثبت نبینیم، فرم كتاب و عرضه‌ آن به شكلی كه خواننده را مفتون و مجذوب خودش می‌كند، طبیعتا می‌تواند نوعی تفسیر در قالب بازار اقتصاد نشر ایران باشد؛ كتابی كه محمود فرجامی از آقای كرمنت ترجمه كرده است، نیز می‌تواند از این لحاظ جلب مخاطب كند.

به طور مثال خود من وقتی عنوان كتاب بیشعوری را دیدم تصورم این بود كه احتمالا ما را به سمت نوعی عصیان در برابر منطق می‌برد. شاید این نگاهی فوكو وار باشد، عقلی كه نماد نظم هنجاری و سیستم ارزش‌های یك جامعه است، حالا در برابر یك طغیان معرفتی و فرهنگی قرار می‌گیرد. طبیعتا با جوان‌بودن جامعه‌ ایرانی ـ كه البته الان دیگر به سمت كهنسالی می‌رود ـ و همین‌طور فاصله‌هایی كه بین فرهنگ رسمی و غیررسمی در ایران وجود دارد، این نوع عناوین می‌توانند مورد استقبال قرار بگیرند. به واقع در حال حاضر فاصله فرهنگی رسمی و غیر رسمی خیلی از جلوه های فرهنگی از فوتبال تا كتاب را تبدیل به نوعی آیین عصیان (‌Rite of rebellion) به تعبیر گلوكمن كرده است.

ژدانفی شدن فرهنگ، طبیعی است كه افق انتظار را به سمت ارزش های غیر رسمی و منتقدانه سوق می دهد. البته با خواندن كتاب متوجه می شویم كه عنوان چندان ربطی به این تفسیر ما ندارد. بنابراین همان‌طور كه گفتم باید به این مسئله توجه كرد كه برای موفقیت این كتاب دلایل مختلفی را باید سراغ گرفت. از اینكه ما چگونه كتاب را به مثابه‌ كالا ارزیابی می‌كنیم، از عنوان كتاب و شكل و شمایل آن، تا اینكه مسئله یا مسائلی كه كتاب به آن می‌پردازد، موضوعاتی است كه دغدغه‌ افرادی كه بخشی از تجربه‌ روزمره‌ی آن‌ها است یا به نوعی بخشی از بحران هویتی آن‌ها را می‌تواند پاسخ دهد. درباره‌ رویكرد این كتاب بیشتر صحبت می‌كنیم و من توضیحات بیشتری می‌دهم.

*(دكترینِ ژدانف یك مرامِ فرهنگیِ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود كه به ابتكارِ آندری ژدانف به سالِ 1946 پدید آمد. بر اساسِ این مرام دنیا به دو اردوگاهِ امپریالیسم به سركردگی ایالات متحده آمریكا و دموكراسی به سركردگی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بخش می‌شد. نتیجتاً یگانه اختلافِ ممكن در فرهنگِ شوروی اختلاف میان خوب و برترین بود.)

ایرنا: پرسش دیگری كه در اینجا مطرح می‌شود، ما آمارهایی درباره‌ مطالعه در ایران داریم، برای نمونه در شرایطی كه متوسط زمان مطالعه دو دقیقه اعلام می‌گردد، چگونه از كتابی چون بیشعوری این‌چنین استقبال می‌شود؟
من فكر می‌كنم در اینجا باید چند موضوع را مورد توجه قرار داد. یكی اینكه پرسش شما این است كه چرا برخی مردم كتاب‌ها را در جامعه‌ ایران با توجه به آمار، كمتر مطالعه می‌كنند كه آن دلایل قابل بحثی دارد، اما چرا كتاب‌هایی مثل بیشعوری در یك دوره، و مثلا در دوره‌ای دیگر «خداوند قلعه الموت»، «خواجه تاجدار» و غیره موفق می‌شوند. تصور می‌كنم این به شرایطی برمی‌گردد كه جامعه در آن قرار گرفته است. اگر شما حجم كتاب بی‌شعوری را نگاه كنید، چیزی در حدود 191 صفحه است و تقریبا كتاب پرحجمی تلقی نمی‌شود. اینكه مثلا در دوره‌های دهه‌ پنجاه تا حدودا اواخر دهه‌ شصت و كمی شاید آن‌سوتر، كتاب‌هایی از سوی مردم كه حجیم بوده‌اند، مثلا «غرش طوفان» كه بعدا «پس از غرش طوفان» هم منتشر شد خوانده می شدند بی شك تغییر افق انتظار مردم را ملاحظه می كنید.

آنها كتاب‌هایی بودند كه مجلدات بسیار فراوانی داشت، و ـ اگر حافظه‌ام یاری كند ـ هفت، هشت هزار صفحه بود، یا كتاب «خداوند قلعه الموت» یا «خواجه تاجدار»، كتاب‌های بسیار پرحجمی بودند. اما الان كتاب‌هایی كه پرفروش می‌شوند دو تفاوت با آن كتاب‌های پرفروش قبلی دارند. اول اینكه موضوعاتشان فرق كرده و صرفا دیگر تاریخی نیستند؛ دوم اینكه حجم آن‌ها به نسبت كمتر است. من تصور می‌كنم در پرداختن به كتاب و خواندن، یكی از دغدغه‌هایی كه می‌شود از آن صحبت كرد این است كه اصولا تجربه‌ خواندن یك كتاب چقدر می‌تواند تجربه‌ عمیقی باشد.

اگر برگردیم به فلسفه‌ آلمان و از منظر والتر بنیامین (Walter Bendix Schönflies Benjamin) نگاه كنیم دو نوع تجربه داریم: یكی تجربه‌ سطحی یا توریستی (Erlebnis) است و دیگری تجربه‌ عمیق و مدت‌دار (‌Erfahrung) بنابراین باید این پرسش را مطرح كرد كه تجربه‌ خواندن یك كتاب در ایران، غیر از اینكه آمار چه چیزی را نشان می‌دهد، كدام كتاب مورد استقبال قرار گرفته و كدام كتاب‌ها مورد استقبال قرار نگرفته، یا زمان مطالعه چقدر است؛ این است كه آیا تجربه‌ خواندن كتاب یك تجربه‌ عمیق یا تجربه‌ سطحی و توریستی است اینها باید مورد بحث قرار بگیرد.

بحث سطحی‌شدن جامعه‌ ایران یك بحثی است كه از دهه‌ پنجاه با ظهور مدرنیزاسیون، در ایران بالا می‌گیرد. ما با پدیده‌ سرعت روبه‎‌رو بوده‌ایم، حالا چه در قالب فست فود، و چه در قالب خانه‌هایی كه به قول داریوش شایگان، سروكله‌شان پیدا می‌شود كه معماری این خانه‌ها نماد آن سنت‌های طولانی و ریشه‌دار نیستند.

مقاله‌ای كه دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه مازندران از من چاپ كرد و در آنجا بحث سفر تند در برابر سفر آرام را مطرح كردم؛ یعنی سفری كه حتی تجربه‌ عمیق را نشان نمی‌دهد در همین چارچوب قابل فهم است. تلگرامی یا اینستاگرامی شدن آگاهی های عمومی و سبك زندگی هم از همین امر حكایت می كند. در اینجا شاید باید اصطلاح تندخوانی (Speed reading‌) را به معنای منفی آن در نظر گرفت، كتابی كه ذهن را درگیر مسائل عمیق نكند. در اینجا سپید ریدینگ مثل فاست تراول و فست فود است. حتی به نظرم مدل شادمانی ما هم می تواند شامل این روایت شود. اگر بخواهیم فرانكفورتی نگاه كنیم با چیزی در ایران روبه‌رو هستیم به نام «زوال تجربه عمیق» كه یكی از اَشكال آن، زوال خواندن و مطالعه است.

این را می‌شود چند جور تفسیر كرد. كم بودن كتاب‌هایی كه خوانده می‌شود. كاهش زمانی كه به كتاب اختصاص داده می‌شود. كتاب‌هایی كه تجربه‌ سطحی‌تری را ارائه می‌دهند؛ به تعبیر منفی‌تر پوپولیستی هستند؛ و دیگر برندسازی كتاب. در بازار كتاب ایران وضعیت به گونه‌ای است كه چون تجربه خواندن به ظاهر یك تجربه‌ گذرا و سطحی است، برندسازی اهمیت بیشتری پیدا می‌كند؛ كالایی‌كردن یك عنصر كه بخشی از جریان مدرنیزاسیون هم می‌تواند تلقی شود بخشی از این فرهنگ تند خوانی یا سطحی خوانی است.

به همین دلیل امروزه كتاب مظهر دانایی نیست، بلكه بخشی از برندسازی و كالایی‌شدن فرهنگ است. این در بطن خود مشكلی ندارد، یعنی ما نباید نگران این باشیم كه چرا مردم كتاب‌های فلسفی عمیق نمی‌خوانند. اما نكته این است كه تنوع خوانش بسیار اهمیت دارد و كتابی اگر بتواند در جامعه میان آنچه كه مخاطب دوست دارد ـ افق انتظار مخاطب به قول یائوس ـ و تولیدات فرهنگی، فلسفی و علمی، پل بزند، اثری موفق خواهد بود. موفق‌ترین آثار ادبی، آثاری هستند كه بتوانند سهل و ممتنع باشند. یعنی زبانی ساده و محتوایی عمیق، داشته باشند.

این مطالب را شما درباره‌ مولانا و حافظ می‌بینید، كه هم آدمی معمولی از آن لذت می‌برد و با آن فال می‌گیرد، هم كسانی مثل بهاءالدین خرمشاهی و زرین‌كوب و دیگران از دل همین كتاب‌های حافظ و مولوی ایده‌های فلسفی استخراج می‌كنند. اگر بخواهیم دیگر مثال‌های آن را بیاوریم «ارباب حلقه‌ها» تالكین (‌John Ronald Reuel Tolkien) و «هری پاتر» رولینگ (‌Joanne «Jo» Rowling) نمونه‌هایی از این كارها هستند كه وارد بازار فرهنگی می‌شوند، اما پشتوانه‌ فلسفی دارند. یعنی شما می‌توانید در بطن این آثار و این فیلم‌ها، به یك‌سری مبانی فلسفی و فكری و فرهنگی برسید و تجربه‌ در سطح باقی نمی‌ماند. سطح همان‌چیزی كه كتاب بیشعوری به نوعی گرفتار آن هست، مسئله‌ (استیریتایپ) یا مسئله‌ فوبیا از دیگری یا اینكه ما جهان پیرامون خودمان را بی‌شعور تلقی كنیم، كه مسئله‌ بسیار عجیبی است و این به نكاتی كه خدمتتان خواهم گفت برمی‌گردد.

من با اصل این مسئله كه اگر فردی به دیگران ظلم می‌كند را بی‌شعور بنامیم، مشكل دارم، چون شعور صرفا شعور اهورایی نیست، بلكه شعور شیطانی هم وجود داشته، یعنی جنگ خیر و شر همیشه در تاریخ تمام میتولوژی‌های دنیا از یونان گرفته تا ایران، جنگ موجود احمق با خردمند نبوده است، بلكه موجود بی‌خرد هم كه جهان را دچار مشكل و آسیب می‌كرده، خرد شیطانی خود را داشته است. به همین دلیل نكته‌ای كه می‌توان مطرح كرد این است كه چرا در این كتاب عنوان بیشعوری برجسته می‌شود و این سوالی است كه می‌شود درباره‌ آن تامل كرد و به بحث پرداخت. این كتاب می خواهد بگوید كه شر بدون شعور و خرد است و این در حالی است كه شر دارای منطقی است كه از جنس منطق اخلاق گرا نیست و ویرانگر است.

ایرنا: شما در پاسخ به سوال اشاراتی به كتاب داشتید، اما پیش از آنكه به كتاب بازگردیم، می‌خواستم درباره‌ تجربه‌ زیسته شما در كشور آلمان بپرسم. در آلمان مواجهه با كتاب، خواندن و كتاب‌های عامه‌پسند چه تفاوت‌هایی با وضعیت ایران دارد؟
من مطالعه‌ای درباره‌ فرهنگ كتابخانه‌ای در آلمان به معنای سیستماتیك نكردم. بنابراین چیزی كه می‌گویم متاثر از مشاهدات سیستماتیك نیست بلكه تجربه‌ روزمره‌ من در آلمان است. آلمان به هرحال خاستگاه فلسفه است. به قول آقای امیر فریار زبان آلمانی انگار با فلسفه سرشته شده، همان‌طور كه انگار زبان فارسی با شعر سرشته شده و تعداد فیلسوفان آلمانی به تعداد شاعران ایرانی است. چیزی كه شما در آلمان می‌بینید رواج فرهنگ كتابخوانی است. من یادم می‌آید كه صفی پشت كتابخانه می‌دیدیم و فكر می‌كردیم خدایا این صف مال چه هست ساعت هشت صبح در دانشگاه گوته. افرادی كه جلوی دری می‌ایستادند و بعد ما فهمیدیم اینجا كتابخانه است و این‌ها می‌خواهند قبل از اینكه كتابخانه باز شود بروند داخل كتابخانه كه كتاب بخوانند. یا مثلا در مترو در (اوبان) Joanne «Jo» Rowling و (اس وان) S-Bahn می‌توانستید ببینید كه طرف وقت خودش را در مسیر هدر نمی‌دهد بلكه كتابی در دست دارد. برخلاف ما، كه در تلگرام چیزی نزدیك به چهل میلیون نفر یا بیشتر هر روز با آن مشغولند. بنابراین در كشور آلمان شما در فرهنگ كتابخوانی طبیعتا تفاوت‌هایی را با فرهنگ ایرانی می‌بینید.

آنجا می‌تواند یك تجربه‌ گسترده‌تر، شاید ـ من البته نمی‌توانم با یقین بگویم عمیق‌تر ـ باشد. جالب این است كه من وقتی با دوستانم صحبت می‌كردم خیلی از آن‌ها در خانه اصلا تلویزیون نداشتند. این به این معنا نبود كه آن‌ها پول خرید تلویزیون را نداشتند، یا نمی‌توانستند شارژ ماهانه‌ تلویزیون و شبكه‌هایش را پرداخت كنند، بلكه آن‌ها معتقد بودند كه از كتاب و منابع مكتوب لذت بیشتری می‌برند. البته این كسانی كه من می‌گویم افراد فرهیخته‌ و دانشجوی دكترا یا فوق لیسانس بودند و خب می‌توانیم مقایسه كنیم با ایران كه آیا چنین وضعی وجود دارد یا نه.

در ایران اصولا تجربه‌ تلویزیونی یا تجربه‌ بصری در قالب اینستاگرام یا تلگرام، بخشی از سبك زندگی ایرانیان شده، در حالی كه در آنجا به ظاهر كتاب هنوز جایگاه كلاسیك خود را حفظ كرده است. منتها اینكه من بخواهم با جرات چنین چیزی را مطرح كنم این واقعا نیاز به مطالعه دارد و من نمی‌توانم این قدر صریح این را خدمتتان بگویم. اما چیزی كه در كشورهای غربی تا جایی كه تجربه‌ شخصی من كفایت می‌كند این است كه آن‌ها یكی از مشكلات مدرنیته و مدرنیزاسیون را فهمیدند و آن هم مساله سرعت و سطحی بودن است. مثلا ما می‌بینیم كه آن‌ها بحث غذای آرام (slow food) و سفر آرام (slow travel) را مطرح می‌كنند، درواقع تجربه‌ عمیق را در برابر تجربه‌ سطحی قرار می‌دهند. این بخشی از واقعیتی است كه ما می‌توانیم در فرهنگ آلمانی و شاید دیگر كشورهای اروپایی ببینیم.

دسترسی سریع