یادداشتی از روحالله احمدی
هرچقدر هم كه علم پیشرفت كرده باشد، من مزۀ آبلیموهای صنعتی و شركتی را دوست ندارم و معتقدم این مایعاتِ تقریباً سبزرنگ، تنها چیزی كه نیستند، آبلیمو است! پس نخرید و نخورید تا معده و روده و سایر امعا و احشایتان از این داغانتر نشود! احتمالاً ناصر فیض هم با من موافق بوده كه اینطور نوشته است:
هیچ آبی بهجز آب لیمو
مزۀ آب لیمو ندارد
كلۀ تاس و بیمویت ای دوست
هیچ ربطی به گیسو ندارد
جدا از همنظری من و شاعر، مضمون این بیت امری مسلّم است. هنرمندیِ شاعر گاهی در گفتن حرفهای جدید است، گاهی در رندانهتر گفتن حرفهای تكراری و گاهی در چیزی نگفتن! وقتی شاعری این مسلّمات را میگوید، در واقع بدیهیگویی كرده است و چیزی را كه همۀ ما میدانیم، در قالب شعری جدید تحویلمان داده است. این از ویژگیهای طنزپرداز است كه وقتی موضوعی به این آشكاری هم میگوید، میتواند آن را طوری بیان كند كه اولاً جدید به نظر برسد، ثانیاً زیبا و دلنشین باشد. بدیهیگوییِ شیرین دیگری را بخوانید كه ضربالمثل هم شده است:
از كرامات شیخ ما چه عجب
پنجه را باز كرد و گفت وجب!
از كرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است!
تكلیف بدیهیگویی كه مشخص است اما شاعران گاهی چیزهایی مینویسند كه كلاً معنی درست و درمانی ندارد! اگر با این اشعار مواجه شدید، با خودتان نگویید كه «عجب ساقی خوبی داشته»، چون امكان دارد هدفی پشت آن بیمعنینویسی پنهان شده باشد. قسمتی از طنز زیبای زندهیاد ابوالفضل زرویی نصرآباد را بخوانید تا بعد دربارهاش بگویم:
دو دست دارم و دو چشم و دو گوش
اما مرا بیش از یك چانه نیست
و پرچانگان را چگونه توانم دوست داشت؟
«ما نشستن را به كمترین تجربتی نشستهایم آیا اما؟
و چگونه میتوان تجربه را نشستن
و فتادن نشخوار آخرین را آه...»
- این را گفت گل كوچكِ هنوز باز نشده.
این طنز پنج بند دیگر هم دارد و با توجه به مقدمهاش، مشخص است كه مترجمان ناشی را مسخره كرده است. كسانی كه به جای ترجمۀ شعر، آن را میخورند، هضم میكنند و سپس...
حرفم را كه ناتمام گذاشتم، یاد شعری از اسماعیل امینی افتادم كه به همین سبك نوشته شده است؛ یعنی هم بیمعنینویسی كرده است، هم در یك مصرع حرفش را تمام نكرده است! از خودشان شنیدم كه پس از صحبت با دوستی، قرار شده شعری بنویسند كه پر از آرایۀ ادبی باشد، اما معنی نداشته باشد! چند بیت از آن را بخوانیم:
كفش بوتیمار ورنی، كفش كبكانجیرْ جیر
برّه آرام است و گرگ از نفحۀ اسحارْ هار
زلف سنجاقك سیاه و كاكل زنبورْ بور
هفتخط و زهرآگین مثل استعمارْ مار
دشت و صحرا گشته از گلهای رنگارنگْ رنگ
دامن آكنده ز گل با شادی بسیارْ یار
ابر نیسان بس كه بر دشت و دمن باریدْ ...!
از تأسف ناله زد بلبل سر گلزارْ زار
اسماعیل امینی با این كار اعتراض كرده و گفته است كه انتقال درست معنی و مفهوم، نسبت به آرایههای ادبی اولویت دارد! گاهی شاعران در نقد شاعران دیگری كه پیچیدهنویس بودند، نقیضهای مینوشتند و بیمعنینویسی میكردند و بهنوعی میگفتند كه «آی شاعرانی كه بیخودی كار را سخت میكنید و پیچیده مینویسید! شعرهای شما مثل این چیزهایی كه من نوشتهام بهدردنخور است!» خودمانیاش اینكه «این چه وضع نوشتن است و بیایید مثل آدم بنویسید.» گاهی هم ماجراهای دیگری پشت این بیمعنینویسیها پنهان بوده است.
میرزا حسین مشرّف اصفهانی یكی از معروفترینِ بیمعنیگویان است! (معلوم نیست تعریف كردم یا تخریب!) میگویند مشرف اصفهانی ادعا كرده بود كه میتواند پنج مثنوی به تقلید از خمسۀ نظامی بنویسد، بدون اینكه حتی یك بیت آن معنی داشته باشد. قرار شده بود برای هر بیت بیمعنی مثقالی نقره بگیرد و در مقابل هر بیت معنادار یك دندان او را بكشند. كار كه تمام شد، سه بیت معنیدار در نوشتههای او پیدا كردند و سه دندان او را كشیدند اما برای باقی ابیاتش پاداش خوبی گرفت. به نظر من كه میارزید! چند بیت از نوشتههای او را بخوانید تا ببینید چقدر بیمعنی است:
اگر عاقلی بخیه بر مو مزن
به جز پنبه بر نعل آهو مزن
سوی مطبخ افكن ره كوچه را
منه در بغل آش آلوچه را
كه نعل از تحمل مربا شود
به صبر آسیا كهنه حلوا شود
ز افسار زنبور و شلوار ببر
قفس میتوان ساخت اما به صبر
به این نوع بیمعنینویسی، تزریق هم میگویند. ناصر فیض در كتاب «نزدیك ته خیار» شعری دارد به نام «كنزالمعانی!» كه اینطور شروع میشود:
ابروی هویج دسته دارد
آلوچه دل شكسته دارد
فریاد خیار اگرچه شور است
نزدیك ته خیار، دور است
وقتی كه الاغ توی كاسهست
دریاچه غروب صبح ماسهست
این شعر بیستویك بیت دارد و همۀ ابیات آن بیمعنی است! البته وقتی قرار نیست معنی داشته باشد، بیست بیت با دویست بیت فرقی ندارد! اگر در آثار بیمعنیگویان معروف دقت كنید، متوجه میشوید كه سرودههایشان در عین معنی نداشتن، قرص و محكم به نظر میرسند و ظاهرشان خیلی جدّی است. گاهی شاعر در سرودن ضعیف است و بیتی كه نوشته است، معنی ندارد؛ اما شگرد بیمعنینویسی اینطور نیست و كاملاً مشخص است كه شاعری قوی و كاركشته آن را نوشته است. پس بیمعنیسرایان بزرگ، با ابیات زیادی كه به این سبك نوشتهاند، توانایی شاعریشان را هم به رخ كشیدهاند. علاوه بر دلایل مختلفی كه شاعران برای بیمعنینویسیهایشان دارند، یادمان باشد كه خندیدن، انبساط خاطر و حتی سرگرم كردن از اهداف طنز و شوخطبعی است؛ پس فكر نكنیم كه طنز فقط ابزار مبارزه و بیان حكمت و فلسفه و سیاست و اینچیزها است.
ناصر فیض انگار سبك خاصی از بیمعنینویسی را دوست دارد، چون در آثار زیادی از آن استفاده كرده است و این نوع از بیمعنینویسی یكی از شگردهای پرتكرار در طنزهایش است. من اسم این سبك را بیهودهنویسی یا مهملگویی گذاشتهام. (به جایی رسیدهام كه برای خودم فتوا میدهم و از آثار دیگران سبك استخراج میكنم و روی آن اسم میگذارم!) این نوع از اشعار ناصر فیض بدیهیگویی نیست و حرف جدیدی میزند، تزریق هم نیست و معنی كه دارد هیچ، گاهی روایتی را هم دنبال میكند اما در نهایت انگار هدفی ندارد. امكان دارد مخاطب منظور شاعر را متوجه نشود و از خودش بپرسد خب كه چه؟! (دربارۀ منظور شاعر هنوز نمیتوانم فتوایی بدهم و باید در اولین فرصت از خودشان بپرسم!) جالب آنكه مجموعۀ این ابیات طنز است. طنز خیلی شیرینی هم هست. برای مثال این اثر را بخوانید كه در بیشتر ابیاتش از «طنزِ موقعیت» استفاده شده است:
نشستم گوشۀ منزل، ز شادی پر درآوردم
همین كه پر درآوردم، ز شادی سر درآوردم
صدای زنگ در آمد، كنار پنجره رفتم
از آنجا تا ببینم كیست، سر از در درآوردم
زیادی رفته بود از در سرم بیرونِ در، بردم
سرم را داخل و بار دگر كمتر درآوردم
پشیمان گشتم از این سر، كه بیرون رفته بود از در
ولی كاری نمیشد كرد، خب دیگر درآوردم...
دو روز پیش، از آنور درآوردم سر خود را
نمیدانم چه شد، امشب سر از اینور درآوردم!
این ابیات بانمك همینطوری ادامه دارند تا میرسند به بیت آخر كه شاعر میگوید:
مرا بیشبهه میبخشید از این «بیهودن»، از این شعر
اگر در آخر شعر از خودم مصدر درآوردم!
با توجه به بیت آخر، احتمالاً خود جناب فیض هم اسم «بیهودهنویسی» را مناسب این شعر میدانند. چه خوب كه ایشان از اول تا آخر این یادداشت با من همنظرند! این شعرشان را هم بخوانید تا سبك مورد نظرم را بهتر متوجه بشوید:
شاید كه تو هم سیب به دندان زده باشی
دندان به دو ازگیل پس از آن زده باشی
بیرون زده از خانه به قصد سرِ كوچه
از كوچه سری هم به خیابان زده باشی
شاید كه پس از پرسه زدن در سه خیابان
یك بار سری نیز به میدان زده باشی
آنگاه سوار پژویی بژ شده باشی
از پشت به یك خودروی پیكان زده باشی
وقتی مخاطب با ابیات این شعر روبهرو میشود، حداقل انتظارش این است كه تمام این ابیات بیربط، با یك پایانبندی خوب و قوی به هم ارتباط پیدا كنند و در نهایت متوجه منظور شاعر بشود. ابیات بیربطی كه خواندید ادامه دارند تا شعر با این دو بیت به سرانجام برسد:
با آنكه تو سررشتهای از توپ نداری
صدبار گلی را به سپاهان زده باشی
اینها همه سهل است و محال است كه یكبار
مثل همه مسواك به دندان زده باشی!
نتیجۀ این بیهودهنویسیها چه شد؟! مسلّم است كه شاعر بیهدف نبوده است! اگر به بیت اول و مصرع آخر شعر نگاه كنیم، شاید متوجه منظورش بشویم. شاید میخواسته بگوید كه این همه كار بیخود و بیربط انجام میدهی، یكبار هم مسواك بزنی خوب است! اشعار ناصر فیض پر از این بیهودهنویسیها است. گاهی بعد از چند بیت رهایش میكند و گاهی، مثل این دو شعر، آن را در كل اثر گسترش میدهد. نكتۀ اصلی، قوّت این نوع ابیات بیربط است كه در آنها موقعیتهای كُمیكی در مسیر ایجاد طنز شكل گرفته است.
بدیهیگویی، بیمعنینویسی، بیهودهگویی، مهملگویی و چیزهایی از این دست، تكنیكهای مختلفی است كه طنزپرداز میتواند از آنها برای خلق اثرش استفاده كند و طنز بنویسد. من اسمش را «از هیچ طنز نوشتن» گذاشتهام. شگردی كه میتواند توانایی طنزپرداز را نشان دهد. در این یادداشت به «طنز موقعیت» هم اشارهای كردم. یادم باشد بعداً دربارۀ آن هم چیزی بنویسم.
برگرفته از سایت دفتر طنز حوزه هنری