شوخ طبعی در شاهنامه؛ از تولد رستم تا مرگ نوذر
نویسنده: محمدحسن صادقی
در این یادداشتها، نگاهی مفصل خواهیم داشت به انواع شوخطبعی و طنز در شاهنامه فردوسی (به تصحیح دكتر جلال خالقی مطلق) و فعلاً با آوردن ابیات واجد شرایط و تفسیر و تأویل صادقانه! آنها (از آغاز دفتر یكم تا پایان دفتر ششم) آهسته و پیوسته و با صبر و حوصلهای استثنایی! پیش میرویم تا به حول و قوه الهی از این مرحله دشوار و طاقتفرسا با موفقیت و سربلندی و سلامت! عبور كنیم.
یادآوری
«از میان همه نوشتههای نیاكان ما ایرانیان كه از دستبرد زمانه جان بهدر برده و به دست ما رسیدهاند، هیچ نوشتهای اهمیت شاهنامه فردوسی را در شناخت تاریخ و فرهنگ و ادب و هنر و بینشها و آیینهای باستان ایران و زبان و ادب فارسی و هویت ملی ما ندارد.» (دكتر جلال خالقی مطلق)
«طنز شاهنامه برای قهقهه نیست، برای شادابی یا خوشحالكردن انسان است. هرچند شاهنامه به عنوان اثری حماسی معروف است ولی بسیاری از انواع ادبی از جمله تعلیمی، غنایی و حتی طنز در آن موجود است، آن هم در بهترین وجه ممكن.» (قدمعلی سرامی)
دفتر یكم (قسمت پنجم: از تولّد رستم تا مرگ نوذر)
منوچهر (ص 269-264)
زادن رستم از مادر به فیروزی
ماجرای اوّلین سزارین تاریخ یا بچّه به شرط چاقو:
به بالین رودابه شد زال زر
پُر از آب رخسار و خسته جگر
چو زان پرّ سیمرغش آمد به یاد
بخندید و سیندخت را مژده داد
یكی مِجمر آورد و آتش فروخت (مِجمر: آتشدان، منقل)
وُزان پرّ سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیرهگون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمانروا
چُن ابری كه بارانْش مرجان بود
چه مرجان كه آرایش جان بود
ستودش فراوان و بردش نماز
برو كرد زال آفرینِ دراز
چنین گفت با زال كین غم چراست؟
به چشم هُژبر اندرون نم چراست؟ (هُژبر: شیر)
كزین سرو سیمینبر ماهروی
یكی شیر باشد تو را نامجوی
…
بیاور یكی خنجر آبگون
یكی مرد بینادل پُرفسون
نخستین به می ماه را مست كن
ز دل بیم و اندیشه را پست كن
تو منگر كه بینادل افسون كند،
به صندوق تا شیر بیرون كند
بكافد تَهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی
وُزان پس بدوز آن كجا كرد چاك
ز دل دور كن ترس و تیمار و باك
گیاهی كه گویمْت با شیر و مُشك
بكوب و بكن هر سه در سایه خشك
بسای و بیالای بر خستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش
بدو مال ازآن پس یكی پرّ من
خجسته بود سایۀ فرّ من
…
بیامد یكی موبَدی چربدست
مر آن ماهرخ را به می كرد مست
بكافید بی رنج پهلوی ماه
بتابید مر بچّه را سر ز راه
چنان بی گزندش برون آورید
كه كس در جهان آن شگفتی ندید
یكی بچّه بُد چون گَوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار گَش (گَش: خوب، خوش)
شگفت اندرو مانده بُد مرد و زن
كه نشنید كس بچۀ پیلتن
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و دل ز هُش رفته بود
همان درزگاهش فرودوختند
به دارو همه درز بسپوختند
چو از خواب بیدار شد سروبُن
به سیندخت بگشاد لب بر سخُن
برو زرّ و گوهر برافشاندند
ابر كردگار آفرین خواندند
مر آن بچه را پیش او تاختند
به سان سپهری برافراختند
بخندید از آن بچّه سرو سهی
بدید اندرو فرّ شاهنشهی
[برَستم بگفتا غم آمد به سر
نهادند رُستمْش نام پسر]
یكی كودكی دوختند از حریر (كودكی: لباس نوزادی)
به بالای آن شیرِ ناخوردهشیر
درون اندرآكنده موی سمور
به رخ بر نگاریده ناهید و هور
به بازوش بر اژدهای دلیر
به چنگ اندرش داده چنگال شیر
به زیر كَش اندر گرفته سِنان (كَش: بغل، پهلو)
به یك دست كوپال و دیگر عنان
نشاندندْش آنگه بر اسپ سمند (سمند: زردرنگ)
به گرد اندرش چاكران نیز چند
هَیون تكاور برانگیختند (هَیون: شتر تندرو)
به فرمانبرانبر درم ریختند
…
پس آن پیكر رستم شیرخوار
ببردند نزدیك سام سُوار
ابر سام یل موی بر پای خاست
مرا مانَد این پرنیان گفت راست (پرنیان: دیبای پُر نقش و نگار)
اگر نیم ازین پیكر آید تنش
سرش ابر ساید زمین دامنش
وُزان پس فرستاده را پیش خواست
دِرم ریخت تا بر سرش گشت راست
استفاده از شگردهای طنزآفرینی: اغراق (بزرگنمایی)، توصیفات بامزه، تشبیهات ملیح و استعاره (هُژبر: زال؛ سرو، ماه: رودابه؛ شیر: رستم)
منوچهر (ص 270)
اغراق در كم و كیف خوراك رستمِ نوزاد:
به رستم همی داد ده دایه شیر
كه نیروی مردست سرمایه شیر
…
بُدی پنجمَرده مرو را خورش (پنجمَرده: درخور پنج مرد)
بماندند مردم از آن پرورش
منوچهر (ص 274)
بذلهگویی مهراب كابلی:
همی گفت نندیشم از زال زر
نه از سام و نز شاهِ با تاج و فر
من و رستم و اسپ شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
كنم زنده آیین ضحّاك را
به پی مشكسارا كنم خاك را
پر از خنده گشته لب زال و سام
ز گفتار مهرابِ دل شادكام
استفاده از آرایه اغراق (نیارد برو سایه گسترد میغ)
منوچهر (ص281-278)
وصیت حكیمانه و طنزآمیز منوچهرِ در حال احتضار به پسرش نوذر:
بفرمود تا نوذر آمدْش پیش
وُرا پندها داد از اندازه بیش
كه این تخت شاهی فسوست و باد
برو جاودان دل نباید نهاد
…
بجُستم ز سلم و ز تور سُتُرگ
همان كین ایرج نیای بزرگ
جهان ویژه كردم ز پتیارهها (ویژه: پاك ؛ پتیاره: دیو، اهریمن، بدكار)
بسی شهر كردم بسی بارهها (باره: قلعه، برج، حصار)
چُنانم كه گویی ندیدم جهان
شُمار گذشته شد اندر نهان
نیرزد همی زندگانی به مرگ
درختی كه زهر آورد بار و برگ
ازآن پس كه بردم بسی درد و رنج
سپردم تو را تخت شاهی و گنج
چُنان چون فریدون مرا داده بود
تو را دادم این تاج شاهآزمود
چُنان دان كه خوردی و بر تو گذشت
به خوشتر زمان باز بایدْت گشت
…
تو هرگز مگرد از ره ایزدی
كه نیكی ازویست و هم زو بدی
فردوسی در اینجا باز هم با ظرافت و رندی وصیت میكند كه «تو هرگز مگرد از ره ایزدی …»
منوچهر (پانویسِ ص 279)
رفتن رستم به كوهِ سپند به خونخواهیِ نریمان
چو آگاه شد كوتوال حصار (كوتوال: نگهبان قلعه، دژبان)
برآویخت با رستم نامدار
تهمتن یكی گرز زد بر سرش
كه زیرِ زمین شد سر و مِغفرش (مِغفر: كلاهخود)
…
ز بس دار و گیر و ز بس موج خون
تو گفتی شفق زآسمان شد نگون (شفق: سرخی غروب آفتاب)
تهمتن به گرز و به تیغ و كمند
سران دلیران سراسر بكند
…
تهمتن یكی خانه از خارهسنگ
برآورده دید اندران جای تنگ
…
یكی گنبد از ماه بفراشته
به دینار سرتاسر انباشته
فرو ماند رستم چو زان گونه دید
ز راه شگفتی لب اندر گزید
چُنین گفت با نامورسركشان
كه زینگونه هرگز كه دارد نشان
همانا به كام اندرون زر نماند
به دریا درون نیز گوهر نماند
كزینسان همی زر برآوردهاند
درین جایگهدر بگستردهاند
استفاده از آرایه اغراق
نوذر (ص 289-287)
پاسخ جالب و معرفتآمیز سام به بزرگان دربار نوذر كه قصد كودتا و براندازی و تعویض سلطنت دارند، ضمن تأكید بر خدمتگزاری چاكرانه و بی چون و چرایش به منوچهر و خاندانش، اعم از نوذر و هر شاهزاده دیگری (از نسل منوچهر) كه بر تخت سلطنت نشیند، حتّی اگر دختر باشد:
چو ایرانیان آگهی یافتند
سوی پهلوان تیز بشتافتند
پیاده همی پیش سام دلیر
برفتند و گفتند هرگونه دیر
ز بیدادی نوذر تاجور
كه بر خیره گم كرد راه پدر
جهان گشت ویران ز كردار اوی
غُنوده شد آن بخت بیدار اوی (غُنوده: خفته)
نگردد همی بر ره بخردی
ازو دور شد فرّهِ ایزدی
چه باشد اگر سامِ یل پهلوان
نشیند برین تخت روشنروان
جهان گردد آباد با داد اوی
مر او راست ایران و بنیاد اوی
همه بنده باشیم و فرمان كنیم
روانها به مهرش گروگان كنیم
بدیشان چُنین گفت سام سُوار
كه این كی پسندد ز من كردگار
كه چون نوذری از نژاد كیان
به تخت كییبر كمر بر میان
به شاهی مرا تاج باید بسود
مُحالست و این كس نیارد شُنود (مُحال: ناممكن، نشدنی)
خود این گفت یارد كس اندر جهان؟!
چُنین زَهره دارد كس اندر نهان؟!
اگر دختری از منوچهرشاه
برین تخت زر برشدی با كلاه
نبودی به جز خاك بالین من
بدو شاد گشته جهانبین من
نوذر (ص 295-294)
گفتار اندر آمدن افراسیاب به ایرانزمین به جنگ نوذر
طعنۀ افراسیاب به وقتنشناسی زال (كه هنگام حمله توران به ایران، سرگمِ مراسم تدفین و مقبرهساختن برای پدرش (سام) بود و از ورود دشمن (تورانیان) به خاك ایران، كاملاً غافل بود):
سوی زاولستان نهادند روی
ز كینه به دستان نهادند روی
خبر شد كه سام نریمان بمرد
همی دخمه سازد وُرا زال گُرد
از آن سخت شادان شد افراسیاب
بدید آنكْ بخت اندر آمد به خواب
بیامد چو پیش دهستان رسید
برابر سراپردهای بركشید
سپه را كه دانست كردن شمار؟
تو شو چارصد بار بشمر هزار
بجوشید گفتی همی ریگ و شخ (شخ: صخره، كوه)
بیابان سراسر كشیدند نخ (نخ: صف)
ابا شاهنوذر صد و چل هزار
همانا كه بودند جنگیسوار
به لشكر نگه كرد افراسیاب
هَیونی برافكند هنگام خواب (هَیون: شتر تیزرو)
یكی نامه بنوشت سوی پشنگ
كه جُستیم گیتی و آمد به چنگ
همه لشكر نوذر ار بشمَریم
شكارند چونان كجا بشكَریم
دگر سام رفت از پس شهریار
همانا نیاید بدین كارزار
ستودان همی سازدش زال زر (ستودان: مقبره)
ندارد مرین جنگ را پای و پر
همانا شماساس در نیمروز
نشستهست با تاج گیتیفروز
به هر كار هنگامِ جستن نكوست،
زدن رای با مرد هشیار و دوست
چو كاهل شود مرد هنگام كار
ازآن پس نیابد چُنان روزگار
استفاده از آرایههای تشخیص، اغراق، كوچكنمایی (حقیرشمردنِ دشمن) و طعنه
نوذر (ص 296-295)
ماجرای جنگجویی بارمان و مباحثۀ اغریرت (برادر افراسیاب) با افراسیاب درباره این جنگجویی:
یكی ترك بُد نام او بارمان
همی خفته را گفت بیدار مان
…
بیامد سپه را همی بنگرید
سراپردۀ شاهنوذر بدید
بشد نزد سالار تورانسپاه
نشان داد ازآن لشكر و بارگاه
وُزان پس به سالار بیدار گفت
كه ما را هنر چند باید نهفت؟!
به دستوری شاه من شیروار
بجویم از آن انجمن كارزار
ببینند پیدا ز من دستبرد
جز از من كسی را نخوانند گُرد
چُنین گفت اغریرت هوشمند
كه گر بارمان را رسد زین گزند
دل مرزبانان شكسته شود
برین انجمن كار بسته شود
یكی مردِ بینام باید گُزید
كه انگشت ازآن پس نباید گَزید
پر از رنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرت آمدْش ننگ
به روی دُژم گفت با بارمان (دُژَم: خشمگین، برآشفته)
كه جوشن بپوش و به زه كن كمان
تو باشی برآن انجمن سرفراز
به انگشت و دندان نیاید نیاز
قافیهبازی جالب فردوسی (یكی ترك بُد نام او بارمان/ همی خفته را گفت بیدار مان)؛
استفاده از آرایههای تشبیه (شیروار)، تمثیل و كنایه
نوذر (ص 297)
رجزخوانی طنزآمیز بارمان جوان (پسر ویسه) برای قباد پیر (برادر قارَنِ كاوه) كه داوطلبانه به جنگ بارمان آمده است و پاسخ حكیمانه قباد به او:
چُنین گفت با رزمزن، بارمان
كه آورد پیشم سرت را زمان
ببایست ماندن كه خود روزگار
همی كرد با جان تو كارزار
چُنین گفت مر بارمان را قباد
كه یكچند گیتی مرا داد داد
به جایی توان مُرد كآید زمان
نپاید زمان یكزمان بیگمان
استفاده از آرایههای كنایه و طعنه، كوچكنمایی (حقیرشمردنِ دشمن)، تشخیص و جناس (داد داد)
نوذر (ص 298)
اغراق در توصیف خلعتی كه افراسیاب به خاطر پیروزی بارمان جوان بر قباد پیر، به او هدیه داد:
یكی خلعتش داد كاندر جهان
كس از مهتران نستَد و نز مِهان
نوذر (ص 298)
اغراق در توصیف جنگ قارَن (پسر كاوۀ آهنگر) با گَرسیوَز (برادر افراسیاب):
دو لشكر به سان دو دریای چین
تو گفتی كه شد جُنبجُنبان زمین
بیامد دمان قارَن رزمزن
وُزان روی گَرسیوَز پیلتن
از آواز اسپان و گَرد سپاه
نه خورشید تابید روشن، نه ماه
درخشیدن تیغ الماسگون
شده لعل و آهار داده به خون (آهار: جلا)
به گرد اندرون همچو ابری پُرآب
كه شَنگَرف بارد برو آفتاب (شَنگَرف: جوهر سرخرنگ، اكسید یا سولفور جیوه)
پر از نالۀ كوس شد مغز میغ (میغ: ابر)
پُر از آب شَنگرف شد جان تیغ
به هر سو كه قارَن برافكند اسپ
همی تافت آهن چو آذرگُشسب
تو گفتی كه الماس مرجان فشاند
چه مرجان، كه در كین همی جان فشاند
استفاده از آرایههای تشبیه، تشخیص، تمثیل، اغراق و غلو
نوذر (ص 299)
تسلیت حكیمانه جالب نوذر به قارَن داغِ برادر (قباد) دیده:
چو شب تیره شد قارَن رزمخواه
بیاورد پیش دهستان سپاه
برِ نوذر آمد به پردهسرای
ز خون برادر شده دل ز جای
وُرا دید نوذر فروریخت آب
از آن میژۀ سیر نادیده خواب (میژه: مژه)
چُنین گفت كز مرگ سام سوار
ندیدم روان را چُنین سوگوار
چو خورشید بادا روان قباد
تو را زین جهان جاودان بهره باد
بپرورد وز مرگمان چاره نیست
زمین را جز از گور گهواره نیست
چُنین گفت قارَن كه تا زندهام
تن پُرهنر مرگ را دادهام
استفاده از آرایههای تشخیص، تشبیه و تمثیل
نوذر (ص 300-299)
اغراق جالب قارَن در توصیف جنگش با افراسیاب (برای نوذر):
مرا دید با گرزۀ گاوروی
بیامد به نزدیك من جنگجوی
به رویش برآن گونه اندر شدم
كه با دیدگانش برابر شدم
یكی جادُوی ساخت با من به جنگ
كه با چشم روشن نمانْد آب و رنگ
شب آمد جهان سربهسر تیره گشت
مرا بازو از كوفتن خیره گشت
تو گفتی زمانه سرآید همی
هوا زیر خاك اندر آید همی
نوذر (ص 300)
اغراق جالب در توصیف جنگ نوذر با افراسیاب:
چُنان شد ز گَرد سواران جهان
كه خورشید گفتی شد اندر نهان
دِهادِه برآمد ز هر دو گروه (دِهادِه: غوغای جنگ، هیاهو)
بیابان نبُد هیچ پیدا ز كوه
برآنسان سپه در هم آویختند
چو رود روان خون همی ریختند
به هر سو كه قارَن شدی رزمخواه
فرو ریختی خون ز گرد سیاه
كجا خاستی گرد افراسیاب
همه خون شدی دشت چون رود آب
سرانجام نوذر ز قلب سپاه
بیامد به نزدیك او رزمخواه
چُنان نیزه بر نیزه آویختند
سِنان یك بهدیگر برآمیختند،
كه بر هم نپیچد برآنگونه مار
شهان را چُنین كی بود كارزار؟!
استفاده از آرایههای اغراق و تشبیه
نوذر (ص 302)
تشبیه اغراقآمیز عظمت سپاه افراسیاب در برابر سپاه نوذر:
ابا لشكر نوذر افراسیاب
چو دریای جوشان بُد و جوی آب
استفاده از آرایههای تشبیه و اغراق
نوذر (ص 303)
اغراق جالب در توصیف جنگ نوذر با افراسیاب:
ز شبگیر تا خور ز گردون بگشت (شبگیر: سحرگاه؛ خور: خورشید، آفتاب)
نبُد كوه پیدا، نه دریا، نه دشت
دل تیغ گفتی ببالد همی
زمین زیر اسپان بنالد همی
استفاده از آرایههای تشخیص، تمثیل و اغراق
نوذر (ص 307-306)
طعنۀ فردوسی به رفتار بیثبات جهان پس از شسكتخوردن نوذر از افراسیاب:
اگر با تو گردون نشیند به راز
هم از گردش او نیابی جواز (جواز: رخصت)
همو تاج و تخت و بلندی دهد
همو تیرگی و نژندی دهد (نژندی: افسردگی، اندوه، ملال)
به دشمن همی مانَد و هم به دوست
گهی مغز یابی ازو گاه پوست
سرت گر بساید به ابر سیاه
سرانجام خاكست ازو جایگاه
استفاده از آرایههای تشخیص، تشبیه و تمثیل
نوذر (ص 308، بیتِ آخر در پانویس)
پاسخ دلاورانه و طنزآمیز قارَن به ویسه كه به خونخواهی پسرش (بارمان) آمده است:
چُنین داد پاسخ كه من قارَنم
گلیم اندر آب روان نفكنم
نه از بیم رفتم، نه از گفتوگوی
به پیش پسرْت آمدم جنگجوی
چو از كین او دل بپرداختم
كنون كین و جنگ تو را ساختم
[چنانت فرستم به دنبال اوی
كه آگه شوی زود از حال اوی]
استفاده از شگردهای طنزآفرینی، تمثیل، طعنه و كنایه
نوذر (ص 311)
دشمن را خوارشمردنِ زال
به دل گفت كاكنون ز لشكر چه باك
چه پیشم خَزَبران، چه یكمشت خاك (خَزَبران: از پهلوانان توران)
استفاده از شگرد طنزآفرینی كوچكنمایی
نوذر (ص 313)
اغراق در تعداد كشتگان جنگ زال با شماساس:
چنان شد ز بس كشته آوردگاه
كه گفتی جهان تنگ شد بر سپاه
نوذر (ص 315)
نصیحت حكیمانه ظریف فردوسی پس از كشتهشدن نوذر به دست افراسیاب:
ابا دانشی مرد بسیارهوش
همه چادر آزمندی مپوش
كه تخت و كُله چون تو بسیار دید
چنین داستان چند خواهی شنید؟!
رسیدی به جایی كه بشتافتی
سرآمد كزو آرزو یافتی
چه خواهی ازین تیرهخاك نژند (نژند: افسرده، خشمگین)
كه هم بازگرداندت مستمند؟!
اگر چرخ گردان كِشد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو (خشت: گِل خشك)
استفاده از آرایههای تشخیص و تمثیل
نوذر (ص 317)
اغراق طوس و گُستَهم (پسران نوذر) در مدح زال زر:
سرت افسر خاك جوید همی
زمین خون شاهان ببوید همی
گیاهی كه روید بدان بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر
استفاده از آرایههای تشخیص، اغراق و استعاره (خورشید: زال)
نوذر (ص 317)
اغراق طوس و گُستَهم (پسران نوذر) در رثای پدرشان:
نژاد فریدون بدو زنده بود
زمین نعل اسپ وُرا بنده بود
…
همانا بدین سوگِ ما بر، سپهر
ز دیده فروبارَدی خون مهر
استفاده از آرایههای تشخیص و اغراق
نوذر (ص 318-317)
اغراق زال در بیان چگونگی انتقام نوذر را از افراسیاب گرفتن و اشكریختنش در سوگ او:
زبان داد دستان كه تا رستخیز
نبیند نیام مرا تیغِ تیز
چمانچرمه در زیر، تخت من است (چرمه: اسب)
سِناندار نیزه، درخت من است (سِنان: سرنیزه)
ركاب است پای مرا جایگاه
یكی ترگ تیره سرم را كلاه (ترگ: كلاهخود)
برین كینه آرامش و خواب نیست
همانند اشكم به جویْ آب نیست
استفاده از آرایههای تشخیص (نبیند نیام مرا تیغِ تیز)، تمثیل و اغراق (بزرگنمایی)
نوذر (ص 318)
باز هم اشاره به بیچارگی و درماندگی آدمی در برابر مرگ (از زبان زال):
ز مادر همه مرگ را زادهایم
بر آنیم و گردن وُرا دادهایم
نوذر (ص 319)
طنز در كلام اغریرت (برادر دلرحم افراسیاب) كه مصلحتاً! اسیران ایرانی را بسلامتی تقدیم زال كرد:
گر ایدونك دستان شود تیزچنگ
یكی لشكر آرد برِ ما به جنگ
چو آرد به نزدیك ساری رمه (رمه: لشكر، سپاه)
بدیشان سپارم شما را همه
بپردازم آمل نیایم به جنگ
سر نامدار اندر آرم به ننگ
اغریرت علیرغم اینكه صراحتاً (در بیت آخِر) جنگنكردن با زال (دستان) را (برای خودِ نامدارش) ننگ میشمارد، ولی با كمال میل به این ننگ تن میدهد؛ این تناقض گفتار با رفتار ممكن است برای بعضیها خندهدار باشد.
البته اگر بندۀ نادان كور خوانده باشم و «ننگ» در اینجا به معنای «آبرو و حرمت» آمده باشد، برداشتم كاملاً غلط بوده و شرمنده اغریرت و فردوسی خواهم شد و لابد این قسمت باید از این یادداشت كلاً حذف شود.
نوذر (ص 319)
اغراق در توصیف خونریزی افراسیاب (در كلام بزرگان ایران):
گرانمایه اغریرت نیكپی
ز آمل گذارد سپه را به ری
مگر زنده از چنگ این اژدها
تن یك جهان مردم آید رها
استفاده از آرایۀ استعاره (اژدها: افراسیاب)
نوذر (ص 321)
ملامت و شماتت جالب افراسیاب، برادرِ دلرحمش اغریرت را كه اسیران ایرانی را مصلحتاً! و بسلامتی تقدیم زال كرده بود:
چو اغریرت آمد ز آمل به ری
ز كردار او آگهی یافت كی (كِی: پادشاه)
بدو گفت كین چیست كانگیختی؟!
كه با شهد حنظل برآمیختی (حنظل: تلخك، میوهای بسیارتلخ)
بفرمودمت كین بَدان را بكُش
كه جای خرد نیست و هنگام هُش
به دانش نباشد سر جنگجوی
نباید به جنگ اندرون آبروی
سرِ مرد جنگی خرد نسپرد
كه هرگز نیامیخت با كین خرد
استفاده از تمثیل (كه با شهد حنظل برآمیختی)
نوذر (ص 322)
اغراق در توصیف جنگ زال با افراسیاب:
طلایه شب و روز در جنگ بود (طلایه: پیشروِ لشكر)
تو گفتی كه گیتی برو تنگ بود
منبع سایت دفتر طنز حوزه هنری