درد دل یك پیرمرد بازنشسته

درد دل یك پیرمرد بازنشسته

1402/06/07
|
09:08
|

نویسنده: علی بهاری

درد دل یك پیرمرد بازنشسته را بخوانید:

تازگی‌ها رفته بودم واسه كار دوم. حقوق ما (اگه گیاه‌خواری كنیم) فقط ده روز اول رو جوابه. ماه پیش، هفته اول واریز رفتم دو تا مرغ یخی تركیه‌ای گرفتم سیصد هزار تومن.

من تو خود تركیه واسه كنسرت تاتلیس سیصد تومن نمیدم. كارتو كه كشید، اشك تو چشام جمع شد و به مرغه گفتم: «هیچ وقت نرخت رو به روی خروس مرحومت نیاوردی»

خلاصه دیدیم هر چه حقوق می‌گیریم حریف رون گوسفند و سینه مرغ نمیشیم رفتیم دنبال كار. تازگی‌ها یه كارخونه نزدیك خونه ما راه انداختند كه رودخونه منطقه رو كثیف می‌كنه ولی میگن زندگی مردم رو زیر و رو می‌كنه.

نوشته بود «به نگهبان شایسته نیازمندیم» گفتم: «پسرم من مادرزاد نگهبان بودم. ده سال دانشكده هنر، بیست سال پرستاری، پنج سال فنی، مهندسی»

گفت: «پدر شما پیری. سیاست ما جوون‌گراییه.»

گفتم: «یارو با نود سال سن، مسئولیت مهم تشخیص خوب و بد رو داره. به من میگی پیر؟»

گفت: «اونجا تجربه مهمه ولی ما جوون می‌خوایم.»

جواب دادم: «اتفاقا فریبرز مام بیكاره»

گفت: «عرب‌نیا؟»

گفتم: «نه، امیركلایی.»

پرسید: «مدركش چیه؟»

جواب دادم: «لیسانس نفت» گفت: «شرمنده. ما ارشد گاز می‌خواهیم»

رفتیم یه مرغ‌داری. اونجا هم واسه نگهبانی. یعنی تعهدی كه من به این شغل شریف دارم مهندس به خودروسازی نداره.

پس ایشون ممكنه با واردات كنار بیاد ولی من عمرا غیرنگهبانی كاری قبول كنم. تازه نگهبانی فرقی هم با مدیریت نداره.

یكیش مال بیرون ساختمونه و اون یكی داخل. رئیس مرغ‌داری گفت: «پدر جان سنت بالاست. ما یكی می‌خوایم هر شب واسه مرغ‌ها آواز بخونه، تخم‌هاشون دوزرده شه»

گفتم: «ناظری یا شجریان؟»

گفت: «هیچ كدوم. اینها به عبدالمالكی عادت دارن»

پرسیدم: «حجت‌الله؟ مگه مناطق آزاد نیست؟»

گفت: «نه علی رو میگم.»

گفتم: «عه! عَلیه! هیچی پس»

اینجا هم نشد تا این كه رفتم كارخونه سوسیس. مسئول كنترل كیفیت می‌خواستن. یه جوون خوش‌تیپ پشت میز نشسته بود كه حركات بدنش خیلی آهسته بود.

گفت: «لیسانس صنایع غذایی؟»

گفتم: «نه دیپلم تجربی، ولی مسلط به شامی، كتلت و خورشت كرفس. چی می‌خوای؟»

گفت: «باید سوسیس‌های آخر نوارو گاز بزنی، تلخ‌هاشو بندازی كنار»

بهش گفتم: «بهتر نیست یه هوش مصنوعی به كار بگیرید؟»

گفت: «من خودم هوش مصنوعی‌ام. از این كه مرا برای صحبت انتخاب كرده‌اید خوشحالم.» و دستش رو آروم دراز كرد.

دست كه دادم پرسید: «شنیدی سوسیس رو از گربه‌ها درست می‌كنن؟»

گفتم: «بله مصنوعی جان! شایعه علیه فعال‌های تولید زیاده.» گفت: «درباره ما كاملا راسته. ریشه گربه‌ها رو كندیم تا قیمت‌ها ثابت بمونه. باید تو شكارشون به كارگرها كمك كنی. چقدر می‌شناسیشون؟»

یكم كله رو خاروندم و گفتم: «به نظر مومن و خداترسند.»

گفت: «گربه‌ها رو میگم. مهم نیست. شمارمو یادداشت كن فردا زنگ بزن.» اومد شماره رو بگه یكهو خاموش شد.

پكر و قاطی از كارخونه زدم بیرون و سوار پراید خستم كه فرقی با لیموزین نداره شدم و یه مسافر گرفتم.

گفت: «كرج؟» گفتم: «بیا بالا»

گفت: «باشه چند؟»

گفتم: «سوار شو و یه صلوات بلند بفرست.» تا اومد بالا بلند صلوات فرستاد.

موقع پیاده شدن گفتم: « ناقابله، سی تومن» گفت: «مرد حسابی اون صلواتی چی بود؟»

گفتم: «اون رو واسه ثوابش گفتم.» دعوا راه انداخت و در رفت.

برگشتیم خونه با همون چندرغاز. به خانم میگم: «راحله جان با این پول میشه زندگی كرد؟»

میگه: «فكر می‌كنی نمیشه؟ حق داری. آموزش ندیدی!»

خلاصه یا ما رو آموزش بدید یا حقوقمون رو زیاد كنید. خلاص.

دسترسی سریع