من و حافظ

من و حافظ

1402/05/18
|
09:21
|

نویسنده: الهه ایزدی

گفت‌وگوی من و حافظ (با اجازه ایشون البته) را در ادامه بخوانید:

– می‌دونین … من هیچ‌وقت با دیوان شعرتون فال نگرفتم.

+ چرا؟

– خب به‌نظرم بی‌احترامیه. شعرای به اون زیبایی واسه عمیق خواندن و لذت بردنه، نه قسم دادن به شاخه نبات و سرسری خواندن.

+ اسم ناموس منو نیار!

– كسی نیست كه! خودمونیم.

+ ربطی نداره. دفعه آخر باشه كه پای ناموس من رو می‌كشی وسط.

– چشم. ببخشید… چی داشتم می‌گفتم؟… آها‌. آره دیگه، هیچ‌وقت فال نگرفتم.

+ اشتباه كردی.

– وا! چرا؟

+ به فال نیك گرفتن چه اشكالی داره؟ فال می‌گرفتی، یه شعر حال‌خوب‌كن می‌خواندی، جیگرت حال میومد.

– آخه فقط این نیست كه. دیوانتون رو با نخ و طناب می‌بندن، به قیچی آویزونش می‌كنن، بعد تو‌ی دلشون یه نیتی می‌كنن. اگه دیوانتون چرخید می‌گن پس می‌رسیم به مراد دلمون، اگه نچرخید، اون‌قدر با نخ‌ و‌ قیچی ور می‌رن كه بالاخره بچرخه.

یه‌بار خواستن واسه من این‌جوری فال بگیرن، ناراحت شدم، از اتاق رفتم بیرون. گفتم این كار، توهینه.

+ بذار خوش باشن بابا. سخت نگیر.

– یعنی ناراحت نمی‌شین؟!

+ نه.

– دارم شك می‌كنم كه اصلا خودتون باشین!

+ چطور؟

– آخه خیلی دم دستی و عامیانه حرف می‌زنین!

+ داریم اختلاط می‌كنیم دیگه. سمینار فرهنگی كه دعوت نیستم!

– چه ربطی داره! اصلا فكر نمی‌كردم همچین كلماتی رو به كار ببرین.

+ ولمون كن بابا. تو این آفتاب با ردا و كلاه نشستم دارم می‌پزم، اینم همین‌جور سین‌جیم می‌كنه آدم رو. برو به درس و مشقت برس. برو جونم.

– حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه / هركه را نیست ادب، لایق صحبت نبود

+ من اگر نیكم و گر بد تو برو خود را باش / هر كسی آن درود عاقبت كار كه كشت

– ادب و شرم، تو را خسرو مه‌رویان كرد / آفرین بر تو كه شایسته صد چندینی

+ هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه / كنون كه مست خرابم صلاح، بی‌ادبی است

– قبول نیست. شما شعرای خودتو از بَری. من همشونو بلد نیستم كه بخوام جواب بدم.

+ به من چه! خودت شروع كردی شعر خواندن!

– اصلا قهرم!

+ بهتر! منم پس قهرم. مگه این‌طوری دست از سر ما برداری!

دسترسی سریع