نوشته: حمیدرضا داداشی
ناشر: پیدایش
موضوع: اینكتاب داستان نوجوانی است كه همراه عموی مادرش، ماجراهای عجیب و غریب و بامزهای رقم میزند.
او كه فكر میكند برای خودش مردی شده، معتقد است فرار كردن كار ترسوهاست. چون مرد اگر مرد باشد، پای كاری كه كرده میایستاد و تاوانش را پس میدهد. راوی نوجوان اینداستان همچنین معتقد است عموی مادرش چیزی جز دردسر برایش ندارد اما...
«عمو دردسر» رمانی كوتاه است كه در قالب مجموعهای از داستانهای كوتاه به همپیوسته نوشته شده است.
عناوین داستانهای اینكتاب بهترتیب عبارت است از: «ماموریتی برای نجات زبان مادرشوهر»، «دستیار ویژه دكتر علفی»، «بهترین معلم من؟ بله ایشون!»، «خرابكاریهای كرم خاكی و عموش»، «چشمهای نازنینِ دخترِ دخترخاله مامانجون» و «مهمانهای باكلاس عمومی مامانماینا».
در قسمتی از اینكتاب میخوانیم:
اینبار چشمهایش را گرد كرد و صاف توی چشمم نگاه كرد و گفت: «حالا شد عموی مادرت؟! لابد چند دقیقه دیگر اینجا بمانی اسم كوچه و اسم عمویت را هم حاشا كنی! برو بچه، حوصله ندارم. برو بگو عموجانت بیاید بدهی چندسالهاش را بدهد، من دنبال فرصتی بودم تا پولم را از این بابا بگیرم، حالا هم ولكن نیستم، تا نگیرم، ساعت بیساعت!»
از همه بیشتر این «بچه» گفتنش لجم را درمیآورد. از حرص، پایم را به زمین كوبیدم و گفتم: «اصلا من به شما دروغ گفتم، این آقای شیرازی را نمیشناسم. اصلا اسم ما شیرازی نیست كه، ما خاكی هستیم. بچهمحلها به ما میگویند...»
دیدم دستیدستی دارم بهانه میدهم دستش تا او هم مثل بچهها مسخرهام كند، برای همین سر حرف را عوض كردم و گفتم: «میخواهید بروم كارت شناسایی مدرسهام را بیاورم؟»