نوشته: ابوالفضل زرویی نصرآباد
ناشر: كتاب نیستان
موضوع: گذری بر افسانه ها و قصه های كهن ایران و جهان با زبان طنز و با نگاه انتقادی به مناسبات مادی و اجتماعی در زندگی معاصر
افسانه ها و داستان های قدیمی برای بسیاری از ما حسی نوستالژیك به همراه دارد؛ حسی كه می گوید باید منتظر شنیدن داستان یا افسانه ای باشیم كه گاهی ما را سالها و قرن ها به گذشته می برد و حسی مشترك میان ما و گذشتگانمان تداعی می كند و گاه شرح حالی از انسانی نامعلوم پیش رویمان می گذارد كه در فضا و زمانی نامشخص، روایتگر حكمتی برای ماست. این افسانه ها به هر شكل و شیوه ی روایی، در دو عامل مشترك هستند. نخست، بودن خداوند و ناظر بودن او بر اعمال ما كه به صورتی مشترك و با بیان عبارت «یكی بود یكی نبود» همواره بیان می شده است و دیگری عبارت «كلاغه به خونه ش نرسید» در پایان هر داستان و افسانه كه عنوان می كند با به پایان رسیدن این داستان، حكایت زندگی انسانی و كسب تجربه و شنیدن، كماكان باقیست.
«غلاغه به خونه ش نرسید» اثر ابوالفضل زرویی نصرآباد، طنز پرداز نامی معاصر نیز با نگاهی به این دو عنصر مشترك در افسانه های و قصه های كهن ایران و جهان و با طنزی نرم و لطیف آكنده با هجو نوشته شده است كه عمده ی این هجویات، به نگاه انتقادی زرویی به مناسبات مادی و اجتماعی در زندگی معاصر ما در جامعه ی شهری باز می گردد.
نویسنده در این اثر روایت های طنزآمیز خود از افسانه های ماندگار نقل شده به صورت دهان به دهان و مكتوب را پس از سال ها مطالعه روی افسانه ها و مَثَل های فرهنگ ها و كشورهای مختلف جهان به صورت متون هجوآمیز و خلق نقیضه بر آن افسانه ها ایجاد كرده است. به عبارت دیگر وی كوشیده تا دغدغه ها، آرزوها و اشتباهات انسان امروز را به صورتی طنزآمیز و در قالب افسانه هایی مدرن بازنویسی كند.
بر پایه ی این نگاه در این اثر، هر مخاطب به فراخور قومیت یا ملّیت خود، ریشه های مشترك فرهنگی با دیگر ملل و اقوام را میجوید و در نگاهی طنزآمیز و هجوآلود، نسبت زندگی فعلی خود با آن افسانه و غایتش را كشف می كند.
شخصیت های خلق شده در این اثر، توسط زرویی و به شكل و شمایل سنتی و قدیمی انتخاب شده اند؛ با این حال به شدت مدرن و امروزی به نظر می رسند. افسانه ی دختری كه با استفاده از اینترنت و «چَت» در «مَسنجر» دنبال شوهر می گردد، شاهزادهای كه به قاچاق كالا مشغول است، شترمرغی كه پرواز میكند و جعبه ی سیاه هم دارد، نمونه هایی از این افسانه هاست كه میتوان روایتی طنزآمیز و البته حكمت آمیز از آن ها در این اثر جستجو كرد.
نگاه زرویی گاه در این اثر از طنز تلخ اجتماعی به سمت خلق موقعیت هایی هجوآلود نیز گسترش پیدا كرده است كه در صورت رهایی از خندیدن به موقعیت و شخصیت خلق شده، شاید بتوان فرصت اندیشیدن به آن را نیز پیدا كرد. داستان مرد جوانی كه یك روز برمی خیزد و می بیند یك «دُم» واقعی درآورده، یا سرگذشت جوان نیكوكاری كه به خاطر دعای خیر پیرزنی، هر روز صبح با رنج و مرارت بسیار، تخم طلا می گذارد، از این دست افسانه هاست.
***
در بخشی از كتاب می خوانیم:
یكی بود، یكی نبود، غیر از خدا هیچ كس نبود. ای برادران و خواهران ندیده، ناقلان اخبار و غلان صابون دزد مردم آزار چنین حكایت كرده اند كه در ولایت غربت، یك لاك پشتی زندگی می كرد كه از قضای روزگار با دو تا مرغابی دوست شده بود. فصل پاییز كه رسید، دو تا مرغابی زیر پای لاك پشت نشستند كه الا و بلا باید با ما بیایی برویم در ولایت جابلقا كه الان گرم است. لاك پشت زبان بسته هم خام شد و قبول كرد ...