نوشته: مهرداد صدقی
ناشر: سوره مهر
موضوع: روایت داستان جوانی به نام محسن كه با ماجراهایی پیشبینی نشده و طنز مواجه میشود و در زندگی او و اطرافیانش تاثیرگذار است.
كتاب طنز «آبنبات دارچینی» ادامۀ دو كتاب «آبنبات هل دار» و «آبنبات پستهای» است. ماجراهای این كتاب بین سالهای 72 تا 74 میگذرد و در این كتاب، محسن درگیر ماجراهای پیشبینی نشدهای میشود كه ناخواسته بر روی زندگی خود و اطرافیانش تاثیر میگذارد و همین امر موقعیتهای طنزآمیزی ایجاد میكند.
مهرداد صدقی پیشتر درباره این اثر گفته بود: اینكه اثری صرفاً برای خندادن مخاطب تولید شود ایرادی ندارد، به شرطی كه صاحب اثر بداند هدفش از تولید آن چه بوده است؟ اگر مرزها مشخص باشد و هر كس در ژانر خود خوب كار كند؛ مشكلی وجود نخواهد داشت. در نگارش آثار ادبی این موضوع باید رعایت شود. كتاب «آبنبات دارچینی» و قسمتهای پیشین آن را صرفاً برای خنداندن مخاطب ننوشتهام؛ بلكه نخست این مسئله در ذهنم شكل گرفته كه اثرم، شاخصههای داستانی را داشته باشد و خواننده با داستان همراه شود. مرحله بعدی این بوده كه به سمت لودگی نرود و طنز باشد و البته به خنداندن مخاطب هم فكر كردهام.
در بخشی از این كتاب آمده است:
«كمی جلوتر، چشمم افتاد به مردی كه یك ترازو روی زمین گذاشته بود. فكرِ كار كردن با ترازو هم بد نبود. دستكم از همین آقاجان، كه هر روز خودش را وزن میكرد، كلی پول درمیآوردم. زندایی هم گزینة خوبی بود. فقط حیف كه ممكن بود در آخرین ماههای بارداریاش فنرها و عقربههای ترازویم را از جا درآورد. حدس زدم آقاجان به خاطر همین ترازو است كه هر روز وزنش را به بقیه اعلام میكند. محض كنجكاوی رفتم روی ترازو. به صاحب ترازو گفتم: «پدرِ من هر روز میآد اینجا خودشِ وزن مُكنه. مشتری ثابت شمایه.»
ـ تو پسرِ علی آقایی؟
ـ بله.
ـ هیچ مِدانی پدرت پدرِ منِ درآورده؟
ـ برای چی؟ برای شما كه بهتره. بیشتر كاسبی مُكنین كه!
صاحب ترازو لبخند تلخی زد و گفت: «ها ...، ولی خا دستم خالی بود؛ پدرت چند كلیو برنج به من نسیه داد. گفت به جاش میآد خودشِ وزن مُكنه. اولش خیلی دعاش كردم. هنوزم خیلی دعاش مُكنم. ولی، خا رد مشه، مره روی ترازو. برمگرده، مره روی ترازو. از این بشكة آبِ جلوی مسجد آب مخوره، میره روی ترازو. مخواد بره مسجد، مره روی ترازو. از مسجد برمگرده، مره روی ترازو. هی مخواد ببینه وزنش چقدر كم و زیاد مشه ... خا این چی وضعیته خا؟»