هفتمین نشست سعدی شناسی و طنز در آثار سعدی

عبدالرحیم ثابت می‌گوید: خنده در برخی حكایات سعدی، بیش از آنكه نشانه شادی باشد، راهی است به سوی آزادی.

1397/07/21
|
10:36
|

به گزارش خبرگزاری كتاب ایران (ایبنا)، هفتمین نشست از سلسله نشست‌های سعدی‌شناسی با عنوان بر خوان سعدی، برگزار شد.

در این نشست كه توسط انجمن فرهنگ و ادب شیراز و با همكاری سازمان اسناد و كتابخانه ملی مركز فارس و مركز سعدی‌شناسی در سازمان اسناد و كتابخانه ملی مركز فارس «سرای سخن» برگزار شد، ندا محمدی، پژوهشگر و شاعر، پیرامون قصه‌درمانی و تأثیر آن در تربیت انسان‌های گوناگون و به ویژه كودكان سخن گفت. و عبدالرحیم ثابت متنی را در «فصیلت خندیدن» برای خضار قرائت كرد.

ندا محمدی در بخشی از سخنان خود به ظرفیت قصه‌پردازی در حكایات گلستان و بوستان سعدی اشاره كرد و گفت كه این حكایات از چنان پتانسیل‌هایی برخوردارند كه می‌توان با آن‌ها جهان داستانی كودكان، رویاها و تجارب فردی آن‌ها را از زندگی به گونه‌ای تأثیرپذیر رقم زد. بر این اساس او به ضرورت داستان‌خوانی و قصه‌پردازی از حكایات سعدی برای كودكان و نوجوانان اشاره كرد.

در ادامه این نشست عبدالرحیم ثابت، پژوهشگر و استاد دانشگاه به تبیین طنز در آثار سعدی پرداخت و اشاره كرد كه از مجموعه طنزهای ذكر شده در آثار سعدی، می‌توان بابی به گلستان او افزود با عنوان: «باب نهم» در فضیلت خندیدن.
این پژوهشگر در ادامه سخنان خود به تبیین مفهوم طنز، چرایی و ضرورت آن در جامعه پرداخت و ساختار این مقوله را از منظر «نظریه تناقض و خروج از هنجارهای معمولی بررسی كرد و گفت: نكاتی خنده‌انگیز كه یا از معنای مادی خود خارج شده‌اند و یا از استعمال مألوف دور افتاده‌اند؛ چنان‌كه نظریه اومبرتو اكو نیز بر این اساس شكل گرفته است.
نظریه «غلبه و نظر» مقوله دیگری بود كه در تبیین مفهوم طنز از سوی این استاد دانشگاه مورد بحث قرار گرفت. به باور وی آثار سعدی جلوه‌گاه درخشش طنز و طیبت است. سعدی در آثارش به ویژه در گلستان ریاكاری، دروغ، تزویر، خودشیفتگی و توهم نادرویشان، خشونت و آز سیری‌ناپذیر قدرتمندان را به خنده و خوش‌طبعی مورد نقد و ریشخند قرار داده است.

او در ادامه سخنان خود افزود: خنده در گلستان جایگاهی ارجمند دارد، خنده در برخی حكایات سعدی، بیش از آنكه نشانه شادی باشد، راهی است به سوی آزادی. هم‌چنین با ظهور خنده، می‌توان دید كه خشم و خشونت در كلام و رفتار مات و ناپدید می‌شود؛ فضاهای بسته گشوده می‌شود و مهر بر خشم غلبه می‌یابد.

شوخ‌طبعی آگاه از دیگر موارد موردنظر سعدی در گلستان بود كه این پژوهشگر بدان اشاره كرد و در ادامه متن خود را برای حضار به این شرح قرائت كرد: می‌دانیم كه آفرینش طنز و مطایه یكی از درخشان‌ترین توانایی‌های هنرمندانه سعدی به شمار می‌رود. طنز او نیز، مانند طنز هنرمندان بزرگ دیگر، به قصد عفونت‌زدایی از زخم‌های چركین روان فرد و جامعه آفریده می‌شود. چند چهرگی و ریاكاری، دروغ و تزویر، خودشیفتگی و فخرفروشیِ مدعیان درویشی و پارسایی، خون‌ریزی و خشونت و آز سیری ناپذیر و قدرت‌پرستی قدرتمندان و نابسامانی‌هایی از این دست آماج همیشگی طنز جاندار و جاودانه و جانانه سعدی است. در كنار این آفت‌ها و آسیب‌های بزرگ جامعه و گرفتاری‌های مدام انسان، او در حكایت‌هایی چند، آواز ناخوش بدآوازان یا متوهمان به خوش‌آوازی را نیز مورد ریشخند قرار می‌دهد. انگار از نظر او عوض بی‌هنری و نمایش بی‌مایگی و آشكار كردن زشتی آواز، آسیب و آفتی در حد دروغ و ریا و خون‌ریزی و خشونت است پس با همان زبان كه به آوردگاه ستیز با دروغ و دنائت و خون‌ریزی و خشونت می‌رود، به میدان نبرد با بی‌هنری و بی‌مایگی نیز می‌شتابد. چرا كه خود بر این باور است كه: «محال است كه هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند». هنگام شنیدن آوازی جان‌خراش. همۀ حس شیطنت و شوخ‌طبعی وی بیدار می‌شود و به ستیزی شیرین و شیطنت‌آمیز با كسی می‌پردازد كه در حال تحصیل آواز ناخوش و بی‌هنری و بی‌مایگی خویش بر دیگران است. حال این آواز ناخوش ممكن است آوای ساز و آواز خواننده و خنیاگری باشد در محفل انسی. یا بانگ مؤذنی باشد بر فراز گلدسته‌ای یا آوایی باشد ناخوش و مكروه از آنِ خطیبی و یا قرآن‌خوانی. از نگاه سعدی بی‌هنری حتی به بهانه‌های مقدسی چون اذان یا تلاوت قرآن نیز نباید مجال ظهور و حضور یابد. او بی‌هنری و بی‌مایگی و زشتی را به هر شكل كه باشد و از هرجا كه آشكار شود یك‌جا و به چوب طنز و مطایبه می‌راند تا هیچ ناخوش آوازی را زهرۀ آن نباشد تا در حریم حرمت جان هنرشناس و نغمه آشنای او بانگ خود را حتی به خواندن قرآن نیز بلند كند كه تلاوت خدا نیز آنگاه پذیرفتۀ دل نغمه‌آشنا و جان هنرشناس اوست كه با زیبایی و جمال درآمیزد. این واكنش تماشایی و شیطنت‌آمیز سعدی در مقابل ناخوش‌آوازان، واكنش جان هنر آموخته‌ای است كه هنر، ضرورت ناگزیر حیات اوست و تجاوز به حریم آن را هرگز بر نمی‌تابد.

هم از این‌روست كه جان جوان و سركش او، كه از هنر آب و تاب می‌گیرد. فرمایش‌های شیخ اجل ابوالفرج ابن‌جوزی را در نهی از سماع و امر به گوشه‌نشینی، ناشنیده می‌پندارد. به بزم‌های سماع آمد و شدی مدام دارد و آنگاه كه به هنگام سماع ساز و سرود، نوش نغمه در جان او كار كرد و سرمستی نرم نرمك او را فرا گرفت و به اوج برد. به شوخی و شیطنتی از سر بازیگوشی ترك نصیحت شیخ را عذری این‌گونه رندانه و شیطنت‌آمیز می‌آورد: قاضی ار با ما نشیند بر فشاند دست را/ محتسب گر می‌خورد معذور دارد مست را.
از قضای بد، شبی گذارش به محفلی می‌افتد كه در آن، ای دریغ! بی‌هنری و بی‌مایگی بر صدر نشسته است. مطربی میدان‌دار محفل انس است كه: گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش/ ناخوش‌تر از آوازه مرگ پدر آوازش!
سعدی به هوای دل یاران، شب را به هزار رنج و شكنج به بامداد می‌رساند، اما برای اینكه داد دل خود ستانده باشد با چادوی كلام از چهره آن مطرب بد ساز و آواز. تصویری مضحك و ماندگار نقش می‌زند تا صدرنشینی بی‌هنری و بی‌مایگی را برای همیشه بی‌قدر ساخته باشد. مطرب این حكایت به مدد هنر سعدی به نماد و نمونه ابدی بی‌هنری و بی‌مایگی بدل می‌شود تا هركس در هر زمان از گلستان گذری و بر این حكایت نظری بیفكند، با دیدن او بر بی‌هنران و بی‌مایگان و نیز بر توهم متوهمان به هنرمندی خنده زند. در تمام مدتی كه آن مطرب بد ساز و آواز به عرض بی‌هنری و نمایش بی‌مایگی مشغول است هم‌زمان توفان طنز و شیطنت و شوخی در جان سعدی می‌توفد تا بی‌هنری و بی‌مایگی از طنز توانمند او كیفری فراموشی‌ناپذیر بیابد و لبخندی مانا و معنادار نیز بر لبان مردمان هنری بشكوفد. صحنه‌ای تماشایی است آنگاه كه مطرب بی‌مایه با آوای ساز و آواز خود هم‌چنان جان می‌تراشد و روح می‌خراشد و سعدی به شوخی و شیطنت زمزمه می‌كند: نبیند كسی در سماعت خوشی/ مگر وقت رفتن كه دم در كشی/ مطربی دور از این خجسته‌سرای/ كس دو بارش ندیده در یك جای/ راست چون بانگش از دهن برخاست/ خلق را موی بر بدن برخاست/ مرغ ایوان ز هول او بپرید/ مغز ما برد و حلق خود بدرید.
اما چون بامداد فرا می‌رسد شوخی و شیطنت سعدی جلوه‌ای تازه‌تر می‌یابد. به سوی مطرب می‌رود و او را سپاس بسیار می‌گوید و در آغوش می‌گیرد و به خرقه و دستار و دینار می‌نوازد. این بار شیطنت و طنز انباشته در جان سعدی نه از روزن كلام كه از رفتار او سر می‌كشد. یاران، این مطرب بی‌مایه را شایستۀ نواخت سعدی نمی‌بینند. یكی از ایشان نیز زبان به اعتراض می‌گشاید. سعدی یاران را به خامشی می‌خواند و می‌گوید كه این اكرام در حق او نكردم مگر آن‌دم كه «كرامت» او بر من آشكار شد. اصطلاح «كرامت» در فرهنگ صوفیان دارای آن‌چنان هاله و حرمت و هیبتی است كه حضورش همه را به خضوع وا می‌دارد. همگان در پیش پای صاحب كرامت به احترام بر می‌خیزند و شمشیر استدلال را غلاف می‌كنند و به وی باوری از سر شیفتگی و شورمندی می‌یابند. یار معترض از سعدی می‌پرسد از این مطرب چه كرامت سر زده كه تو این‌چنین به شور و شیفتگی او را در كنار گرفته‌ای؟ سعدی طنزآور با جانی پر از حس شیطنت و شوخی، یاران را چندان منتظر نمی‌گذارد و از راز «كرامت» مطرب برده بر می‌گیرد و با لحنی حق به جانب می‌گوید كه «شیخ ابوالفرج‌ بن جوزی بارها مرا به ترك سماع می‌فرمود و در من نمی‌گرفت. امشبم بخت به این خانه كشاند تا به دست این توجه كنم و دیگر گرد سماع نگردم!».

سعدی در این بیان دو اصطلاح «كرامت» و «توبه» را با قصدی شیطنت‌آمیز به كار می‌برد. در مقام بیان علت توبۀ خود به سببی طنزآمیز متوسل می‌شود. از سماع ساز و سرود نه به خاطر حرمت آن و رعایت فرمایش شیخ، بل به این جهت توبه می‌كند كه مباد دیگر بار به چنگ مطربی این‌چنین بد ساز و ناخوش آواز گرفتار آید. گویی به زبان حال می‌گوید اگر مطرب این و ساز و آواز این است، همان به كه قول شیخ به كار بندم و از سماع ساز و سرود توبه كنم و «كرامت» این مطرب بود كه موجب آن شد تا اكنون فرمایش شیخ را بپذیرم و به صحت رأی او مؤمن شوم! ناگفته نگذاریم كه شیخ ابوالفرج بن جوزی هم خواه و ناخواه از تركش طنز سعدی در امان نمی‌ماند. بیت‌های پایانی حكایت نشان می‌دهد كه به قصدی شیطنت‌آمیز و از سر طنز سخن از توبه و ترك سماع گفته، گوش نغمه نیوش او هم‌چنان برای نوش زیباترین آواها گشوده است: آواز خوش از كام و دهان و لب شیرین/ گر نغمه كند ور نكند دل بفریبد/ ور پردۀ عشاق و خراسان و حجاز است/ از حنجرۀ مطرب مكروه نزیبد.

دسترسی سریع