كتاب قصه های از نظر سیاسی بی ضرر و عصبانیت مخفی نویسنده
نویسنده: ابراهیم كاظمی مقدم
كتاب قصه های از نظر سیاسی بی ضرر، اثر جیمز فین گارنر طنزپرداز آمریكایی است. كتابی كه به بیست زبان دنیا، منجمله فارسی ترجمه شده و در آمریكا بیش از دو و نیم میلیون نسخه فروخته است.
قصه های از نظر سیاسی بی ضرر در واقع بازنویسی طنزی از سیزده داستان كودكانه قدیمی، مانند شنلقرمزی هستند كه در آن از واژگان دوپهلو یا به قول نویسنده، بیضرر استفاده شده است.
گارنر در این كتاب هرجا ممكن بوده تبعیض نژادی و جنسیتی برداشت شود، واژهها را تغییر داده و از ادبیات دوپهلو استفاده كرده است. ادبیاتی كه داستان را از نظر سیاسی بیضرر میكند.
شاید برای شما هم پیش آمده كه ببینید خبرگزاریها یا سیاستمداران از عبارات متفاوت و خاصی برای توضیح مشكلات استفاده میكنند. عباراتی كه گاهی آنقدر مضحك هستند كه اعصاب ما را خورد میكنند و دستمایه شوخی مردم هم میشوند.
این یك ترفند خبرنگاری است برای این كه كه زهر اخبار بد را بگیرد. برای مثال خبر مرگ سربازان آمریكایی در پایگاه عین الأسد با عنوان مرگ ملایم مغزی منتشر شد. یا یكی از اساتید دانشگاه تهران، از فرار محمدرضاشاه با عنوان ترك كشور یاد كرد.
سیاستمداران هم از این ترفند زیاد استفاده میكنند و در واقع مبدع آن هستند. در امریكا زمانی كه یكی از نیروگاههای هستهای منفجر شد، سیاستمداران گفتند پاشیدگی انرژی رخ داده… یا مثلا وقتی یكی از هواپیماهای ارتش سقوط كرد، گفتند برخورد خارج از كنترل با زمین داشته است.
این قضیه با معادلسازی كلمات فرنگی بسیار متفاوت است. نه قصد تقریب به ذهن مخاطب را دارند و نه قصد پاسداشت زبان مادری. بلكه فقط و فقط قصد دارند از جبهه سیاسی و یا تفكر خودشان دفاع كنند.
مثلا شبكه ایرانایترنشنال كه مستقیما از عربستان سعودی بودجه میگرفت، به برد تیم ملی ایران در برابر عربستان بگویند: تیم ملی عربستان نتوانست مقابل ایران به پیروزی دست یابد.
گفتن خبر پیزوزی ایران مقابل عربستان اصلا نیازی به معادلسازی كلمات ندارد. مگر این كه قصد داشته باشیم جانبداری خود را نشان دهیم.
ظاهرا این موارد روی اعصاب جیمز فین گارنر دوی ماراتون رفته بودند و باعث شدند قصد نوشتن این كتاب وارد ذهنش شود.
پس جیمز مثل یك طنزپرداز خوب، بدون عصبانیت و با آرامش كامل به انتقاد طنزآمیزش از این رفتار پرداخت. جیمز فین گارنر همان شیوهی سیاستمداران در سخنگفتن را در بازنویسی داستانهای كودكانهی معروف پیش گرفت و این كار را به صورت كاملا موفق انجام داد.
شما با خواندن این كتاب كه همان رفتار زشت را زیر ذرهبین گرفته است، كاملا متوجه ایراد این كار میشوید. حتی بعد از آن وقتی یك مورد دیگر را ببینید میتوانید با تطبیق ماجرا متوجه اشكال كار سیاستمداران شوید. اما اگر آن را به باد انتقاد بگیرید، هم مجبورید با آوردن نمونه متهم به جانبداری و دشمنی با فردی كه برای نمونه آوردید شوید و هم ذهن مخاطب را در همان مثال نگه دارید.
احتمالا اگر گارنر عصبانیت خود را بروز میداد و به جای استفاده از طنز، دست به دامن هجو و هزل میشد، خیلی بیشتل مورد استقبال عدهای تندرو قرار میگرفت. اما عملا عامه مردم اصلا به آن علاقهای نشان نمیدادند. اما این شگرد به زیبایی هرچه تمامتر انتقاد گارنر را منتقل كرد.
به عنوان مثال بخش هایی از داستان شنل قرمزی در این كتاب را میخوانیم:
«در روزگاری دور خانم كم سن و سالی بود به اسم شنل قرمزی كه با مادرش در جنگل بزرگی زندگی میكرد. روزی مادرش از او خواست یك سبد میوه و كمی آب معدنی برای مادر بزرگش ببرد. البته قصد او این نبود كه بگوید این كارها را باید فقط زنها انجام دهند، بلكه این بود كه چنین عملی حس همدردی اجتماعی را در انسان تقویت می كند.
خیلیها این جنگل را بسیار خطرناك می دانستند، اما شنل قرمزی در اوج شكوفایی جسمی آن قدر به خود اعتماد داشت كه توجهی به این تهدیدات كه آشكارا از تخیلات فرویدی ناشی می شد، نداشته باشد.
آقا گرگه از رختخواب پرید پایین و شنل قرمزی را توی پنجههایش گرفت و خواست قورتش دهد. شنل قرمزی جیغ كشید، نه از این كه آقا گرگه جرات كرده بود و لباس زنها را پوشیده بود بلكه به خاطر تجاوز آشكار او به حریم شخصیاش.
صدای فریاد او را یك هیزم شكن (البته خود او ترجیح می دهد كه به او تكنسین سوخت جنگلی بگویند) شنید. دوید توی كلبه و دید كه آن دو با هم گلاویز شده اند.هیزم شكن خواست كه دخالت كند. همین كه تبرش را بلند كرد شنل قرمزی و گرگ یك دفعه ایستادند.
شنل قرمزی پرسید: اصلا معلوم است چه كاری میكنی؟
هیزم شكن پلكهایش را به هم زد و خواست جوابی بدهد اما نتوانست. شنل قرمزی این بار با عصبانیت گفت: سرت را انداختهای پایین و مثل آدمهای وحشی آمدهای تو و تبرت را بلند كردهای كه چی؟ ای مردسالار متعصب. به چه جراتی فكر كردهای كه زنها و گرگها نمیتوانند بدون كمك مرد، مسئلههای خودشان را حل كنند؟
مادربزرگ همین كه نطق پرشور شنل قرمزی را شنید از توی شكم آقا گرگه بیرون پرید و تبر هیزم شكن را از دستش قاپید و كله اش را با آن قطع كرد.
پس از این ماجرا شنل قرمزی و مادربزرگ و آقا گرگه احساس كردند كه به نوعی نقطه نظر مشترك رسیدهاند. تصمیم گرفتند خانهای مشترك بر اساس احترام و تعاون متقابل بنا كنند. آنها تا آخر عمر با شادی در آن خانه زندگی كردند.»
برگرفته از سایت دفتر طنز حوزه هنری