ستاد به ستاد می‌جویمت!

ستاد به ستاد می‌جویمت!

1403/04/08
|
09:27
|

نویسنده: محمدحسین دهقانی ابیانه

به توصیه یكی از دوستان اهل‌فن، برای فهم بیشتر دولت كاندیدهای ریاست جمهوری باید به ستاد انتخاباتی آن‌ها رفت. ما نیز به این توصیه عمل نموده و سوار ماشین شدیم و حركت كردیم.

همراه من فقط یك نفر بود كه وی نیز تازه با این نظریه آشنا شده بود؛ خودم آشنایش كرده بودم. قرار ما بر این بود كه در هیچ‌یك از ستادها چیزی نخوریم تا نمك‌گیر نشویم و بتوانیم با عقلانیت محض رأی را به صندوق بیندازیم.

هوا گرم بود و كولر ماشین نیز فقط صدا می‌داد، دریغ از یك مقدار باد خنك! تصمیم گرفتیم كولر را خاموش‌كنیم و سریع پشیمان شدیم. مجدد روشن كردیم و خدا را شكر كه كولر شبیه آدمیزاد نیست و قهر نمی‌كند.

عینك دودی جیمز باندی روی صورت من و همراهم بود. مقصد اولمان هم ستاد انتخاباتی آقای دكتر فلانی بود. یك ساختمان نسبتاً قدیمی كه بنر بزرگی از عكس ایشان را از پشت‌بام تا نوك زمین آویزان كرده بودند و یكی را مأمور كرده بودند تا كسی نگاه چپ به بنر ایشان نكند. ما از كنارش گذشتیم و نگاه راست كردیم. همیشه همین‌طور نگاه می‌كردیم تا از برداشت‌های نادرست و زننده جلوگیری كنیم.

یك بنده خدایی در همان اول كار شماره‌مان را گرفت و علت حضورمان را پرسید. تا فهمید دانشجو هستیم، گل از گلش شكفت و شماره دیگری از ما خواست؛ شماره اولیائمان را نیز دادیم. كلی اصرار كردیم تا با ولی‌مان تماس نگیرند و قول می‌دهیم كه دیگر تكرار نشود ولی گوشش بدهكار نبود.

به طبقه دوم راهنمایی شدیم و تنها چیزی كه ندیدیم، بخش جوانان و دانشجویان بود. یك نفر در بخش رسانه و روابط عمومی نشسته بود و فقط محتوای تبیینی تولید می‌كرد. تخریب و این‌كاره‌ای سطح پایین اصلاً در قد و قامت دكتر فلانی نیست كه ستادش به دنبال این‌چنین كارها باشند.

احتمالاً خواهر پدر ما هست كه این پست‌های تخریبی را در اینترنت و پیام‌رسان‌ها پخش می‌كند! تماسی با خواهر پدرمان، همان عمه، گرفتم و متوجه شدم كه بله، متأسفانه عمه‌ام این پست‌های تخریبی را پخش و نفرت پراكنی می‌كند. وی را از این كار نهی كردیم و او نیز متنبه شد و فقط محتوای آشپزی بارگذاری می‌كند.

مقداری پوستر و عكس و این‌جور اقلام انتخاباتی خواستیم كه متأسفانه موجود نبود و گفته شد كه دكتر فلانی اصلاً به این خرج‌ها اعتقادی ندارند. هم‌زمان 150 پرس چلو جوجه وارد اتاق شد؛ خوشبختانه دكتر به این‌جور خرج‌ها اعتقاد دارند.

طبق قرار من و رفیقم با هم، اصلاً از چیزهای نمكی استفاده نكردیم تا نمك‌گیر نشویم. برنج‌های چلو جوجه یك مقدار ایرانی نبود و قاطی بود و همین دلمان را زد.

از ستاد دكتر فلانی بیرون زدیم و آدرس ستاد دكتر بهمانی را از مردمی كه در خیابان بودند پرسیدیم. البته كه در آن ساعت كسی نبود و این سؤال را از همان بنده خدا كه مأمور چپ نگاه نكردن به بنر عكس دكتر فلانی بود، پرسیدیم. یك چهارراه با هم فاصله داشتند.

سریع سوار ماشین شدیم و ماشین را گاز كِش كردیم به سمت ستاد دكتر بهمانی تا اوضاع دولت احتمالی ایشان دستمان بیاید. ستاد در یك هتل بود و هتل هم خنك بود.

فهمیدیم در دولت ایشان همه‌چیز خنك است حتی آدم‌هایش! ابتدای ورودمان به ستاد دقیقاً همراه شد با پخش موسیقی‌های غیر میهنی و مورددار كه سریع به دی جی (DJ) تذكر دادند و موسیقی میهنی پخش شد. سراغ پخش جوانا را گرفتیم كه مجدد به طبقه دوم راهنمایی شدیم.

عجب خانم‌های با كمالاتی، عجب آقاهای مؤدبی، همه به هم احترام می‌گذاشتند و عشق می‌ورزیدند و همین، فضا را صورتی كرده بود. سریع از این ماجراهای ادب و كمالات دور شدیم و در اتاق جوانان حامی دكتر را زدیم. متأسفانه در حال خوردن قورمه‌سبزی بودند و مزاحمشان شده بودیم. یك بنده خدا پیاز را با مشت از هم باز كرد و به خانم با كمالات روبه رویش تعارف كرد.

ماندن زیاد را خوب ندیدیم و از اقلام انتخاباتی پرسیدیم. آن‌ها نیز از ما سؤالاتی پرسیدند و ما نیز جواب‌هایی دادیم. دیدند كه ما نیامده‌ایم نمك‌گیر بشویم و سریع چند تا پوستر و عكس دستمان دادند و به بیرون از هتل راهنمایی‌مان كردند. این حركت زیاد مؤدبانه بود و هنوز هم جای ادبش موقع نشستن درد می‌كند.

وقتی‌كه در حال تكاندن خودمان بودیم، یكی از رفقایمان زنگ زد و آدرس ستاد دانشجویی دكتر بیساری را داد. با سرعت تمام خود را به ماشین رساندیم و مقصد را مشخص كردیم؛ اِ، این همین كوچه بغلی است!

از ماشین پیاده شدیم و كوچه بغلی رفتیم. كسی بغلمان نكرد و از همین ابتدای كار، خالی‌بندی را شروع كردند. دو سه بار سر تا ته كوچه را گشتیم و ستاد انتخاباتی ندیدیم. بار چهارم بود كه یك نفر از همسایه‌ها با صدای بلند گفت: همون ساختمونه كه دو تا عكس روش چسبوندن! اونجا باید برید.

دو عكس سه در چهار از دكتر بیساری را روی دیوار چسبانده بودند و توقع داشتند ما هم ببینیم. وارد ستاد شدیم. یك جوان با زیر پیراهن و شلوار كردی بهمان فلافل تعارف كرد. ما قصد نمك‌گیر شدن نداشتیم و به همین علت خیار شورها را جدا كردیم. نوشابه و ماءالشعیر هم ندادند و یك لیوان آب همراهش خوردیم.

بد نبود، در عوض كلی جوان عین خودمان دیدیم كه امر سیاسی را جدی گرفته بودند و فضای ستاد صورتی نبود. این را بگویم كه ریش و سبیلمان حدود دو سانتی‌متر رشد كرده بود و این هم نشان اهمیت فضا است. طبقه بالا هم ستاد دختران حامی دكتر بیساری بود كه مشخصاً نه دلمان می‌خواست آنجا باشیم و نه راهمان می‌دادند.

اقلام انتخاباتی را فراموش كرده بودیم كه خود مسئول ستاد مقداری عكس سه در چهار از دكتر و لینك گروه حامیان دكتر را بهمان داد. كلی تشكر كردیم و خدا را شكر كردیم كه حواسشان به تبلیغات شهری هم هست.

سوار ماشین شدیم و گفتیم حیف است در این گرما كه سگ را بزنند حتی واق‌واق نمی‌كند، ما بیرون آمده‌ایم و پوستری از دكتر فلانی هنوز نگرفته‌ایم. چند ستاد مردمی و غیر مردمی سر زدیم ولی متأسفانه دكتر به این‌جور تبلیغات اعتقادی نداشتند و با دماغی سوخته از ستادها بیرون زدیم.

برای پایان كار و اتمام ستاد گردی، نزدیك‌ترین آبمیوه فروشی را انتخاب كردیم تا مقداری خنك شویم و به امر سیاسی و ملی فكر كنیم. فكرمان به‌جایی نرسید و روی تركیب آب‌زرشك با بستنی آلو ترش، مقداری نمك ریختیم و لذتش را بردیم.

دلتان بسوزد!

برگرفته از سایت دفتر طنز حوزه هنری

دسترسی سریع