چرا به نمایشگاه كتاب نمیروم؟
نویسنده: مهنا صادقی
همین اول كار بگویم كه من این اقرارنامه را عمدا پس از اتمام اردیبهشت ماه نگاشتم. چون میدانم هر كس در اردیبهشت، كه موسم نمایشگاه كتاب است، موضع ضد كتاب و كتابخوانی بردارد مهدورالدم است و همه روی سرش تف میكنند.
پس گذاشتم خوب از داغ كتاب و كتابخوانی خارج شوید بعد ژست اپوزیسیون بردارم. بله، حق با شماست: من لات كوچه خلوتم و خیلی هم راضیام از این اوضاع.
حالا میروم سراغ اصل مطلب. راستش من از قماش ادب و فضل و رمان بودم آن قبلترها. چه شبها كه با كتاب خوابیدم و چه صبحها كه با كتاب بیدار شدم. اما سنّم كه بالاتر رفت اوضاع دگرگون شد.
اوایلش فكر میكردم سرم شلوغ است و وقت نمیشود و این بهانههای واهی كه خودتان بهتر از من بلدیدشان. اما از یك جایی به بعد متوجه شدم كتاب نخواندنم یك دلیل عقلانی دارد كه در ناخودآگاه من شكل گرفته و به مرور روی رفتارم هم اثر گذاشته و من رفته رفته به موجودی غیركتابخوان تبدیل شدهام.
علت رفتار من چیست؟! واقعا میخواهید بدانید؟! ببینید شما كه الان دارید مطلب من را میخوانید لابد قشر اهل فضل و مطالعهای هستید، لابد روشنفكرید، لابد حسابی كار و زندگی دارید؛ پس چرا میخواهید علت یك رفتار منفی و غلط را بدانید؟!
حتما در این هم علتی نهفته است! یعنی حتی اینكه شما هم میخواهید علت رفتار زشت كتاب نخواندن من را بفهمید خودش یك علتی دارد و آن علت، همان علت كتاب نخواندن من است!
سادهاش بكنم؛ رفتار من در واكنش به یك كنش است و آن همانا تشویق عریان و بیرویه به كتاب خواندن است. میدانید من از آن دست آدمهایی هستم كه یا یك كاری را بر اساس تصمیم خودم انجام میدهم كه هِچ! یا یك نفر من را به آن كار وامیدارد، كه در این صورت چون دیگری من را وادار كرده یك چیزی در درون من مدام میگوید: اه… این انتخاب خودت نیست. چرا میگذاری دیگران برایت خط مشی تعیین كنند؟! تو را چه شده حقیقتا؟! آزادی و كرامت انسانیات زیر درخت آلبالو گم شده؟! خودت باش… مگر خودت چهاش است؟!
خلاصه كه كتابخواندن كه در ذهن من یك عادت ناچیز، طبیعی و معمولی بود با تشویق و تأیید دیگران، به یك عمل غیرعادی و باكلاس بدل شد و دیگر مزه سابق را نمیداد.
حالا من از دو جهت در عذاب و برزخ بودم. از یك طرفم، دلم لك میزد برای داستان خواندن و شعر شنیدن و طرف دیگرم هم نمیخواست كتابخواندنم ژست و ادا و كلاس و ترقیخواهی و قرتی بازی باشد…
البته در این سالها گاه، طرف اولم بر طرف دیگر فائق آمده و حریفش نشدهام اما به هرحال كاملا شیرفهم شدهام كه در كلیت امر، نباید كتاب خواندن را تكلیفی بر خودم تلقی كنم. آخر عادتها تا عادتند نه درد دارند نه سختند نه وقت گیر اما به محض اینكه متوجهشان شویم اوضاع به عكس میشود.
حالا نظریهای كه از روی تجربه یافتهام این است: كتاب خواندن باید در حد عادات انسانی باقی بماند، ساده، بدون ادا و قیافهگیری و اینكه هیچ كتابی، مادامی كه مزخرفات درونش نباشد، بر دیگری برتری ندارد. همه كتابها تا حدی محترمند و خواندن هیچكدامشان پز ویژهای ندارد. همچنان كه نخواندن خیلیهایشان شرمآور نیست مادامی كه ما مشغول دیگر كتابهاییم.