هنر عشق ورزی
نویسنده: علی بهاری
اوایل زندگیم اصلا به خانمم توجه نمیكردم. مثلا لباسهای خوشگل میپوشید ولی من اصلا محل نمیذاشتم یا غذای مورد علاقم (آبگوشت قنبیت با استخون بوقلمون) درست میكرد ولی من عین گاندو فقط نگاش میكردم.
اینقدر بی محلی كردم كه به مشكل خوردیم. از لج من پویش درست كرد: دوشنبههای بدون ناهار.
من هم كم نیاوردم و پویش «سهشنبههای چرك» رو راه انداختم. جورابهام رو میذاشتم تو یخچال، با هر وعده سه حبه سیر میخوردم، فلاش تانك نمیزدم و تو سینك وضو میگرفتم.
اوایلش خانم خیلی از كارهام بدش می اومد ولی بعد كمكم عادت كرد. بهش گفتم: «چرا دیگه عصبانی نمیشی؟» گفت: «صبر كن. به زودی از فاز «صبر راهبردی» میرم تو «مقاومت فعال».»
یادم رفت بگم ایشون گفتگوی ویژه خبری زیاد نگاه میكرد. خلاصه من هم كم نیاوردم و اینقدر ادامه دادم كه خانم زد به سیم آخر و رفت خونه باباش.
یه هفته مجرد بودم. صفا میكردم. خونه شده بود مكان كارهای فرهنگی. همش كتاب میخوندم و شبكه چهار میدیدم. این قدر كه یه بار مجریه از تو دوربین نگام كرد و گفت: «داداش! ما سفته داریم دست سازمان كه ادامه میدیم. تو چته؟»
بعد چند روز، دیدم مجردی سخته. بهش زنگ زدم كه برگرده. اولش ناز كرد ولی من عشق و محبت تو وجودم خیلی بالا رفته بود و هر جوری بود راضیش كردم و برگشت خونه.
بعد از اون فهمیدم من چون آموزش ندیدهام به مشكل خوردم. رفتم كلاسهای چگونه به همسر خود عشق بورزیم ثبت نام كردم. استادِ كلاس خودش تجربه چهار تا ازدواج موفق داشت. بهمون گفت تو كارهای خونه به خانمتون كمك كنید.
من هم تا برگشتم خونه یكی از قابلمههای تمام سیاه رو برداشتم و افتادم با سیم ظرفشویی به جونش. ظرف دو ساعت سفید سفید شد. البته بعد كه خانمم اومد فهمیدم تفلون بوده. فشارش افتاد و تا دو ماه با واكر راه میرفت.
رفتم سراغِ گزینه تعریف و تمجید از چهره همسر. روز بعدی كه رفتم خونه به خانمم گفتم: «عزیزم امروز یه خانمه اومده بود اداره، قیافهاش كپی تو بود» خانم پرسید: «حالا زشت بود یا خوشگل؟»
من هم گفتم: «نه بابا خیلی زشت بود ولی …» دیگه نذاشت جملهام رو تموم كنم. سه ماهه بیمارستانم. دكتر گفته: «اگه داروهات رو به موقع مصرف كنی، كمكم میتونی غیر از مایعات چیزهای دیگه هم بخوری.».
خلاصه كه عشق ورزی یه هنر محسوب میشه. اگه هنرمند نیستید برید همون فوتبالتون رو ببینید.
منبع سایت دفتر طنز حوزه هنری