نوشته: غلامرضا رمضانی
ناشر: چرخ و فلك
موضوع: داستان ایرانی با درون مایه طنز
این كتاب، مشتمل بر مجموعه داستانهای كوتاه فارسی با موضوعات مختلف اجتماعی برگرفته از خاطرات نوجوانی نویسندة كتاب است.
عنوان داستانها عبارتند از: «چشمانم راه گرفته بود!!»، «سیبزمینیخورها»، «جایزهیی كه گم شد»، «روزی كه آرزوهام بزرگ شدن»، «من كتاب رنج رو خریدم»، «زنگ انشاء حرف نداش» و... . داستان «سیبزمینیخورها» ماجرای پسر نوجوانی است كه در حین بلالفروشی برای كسب درآمد، از طریق یكی از دوستان با كتابخانهای در پارك شهر آشنا میشود. به دنبال علاقمندی به نمایش و تمام شدن وقت عضویت در گروه نمایش كتابخانه، او در مدرسه، از وجود نمایشی با عنوان «خواب غلامحسین» آگاه میشود. در حین نمایش او تصمیم میگیرد به عنوان هشتمین فرزند غلامحسین وارد صحنة نمایش شده و به خوردن سیب زمینی مشغول شود. در زمان مناسب او به صحنه وارد میشود و به دنبال پسر نوجوان، حدود بیست دانشآموز علاقمند به نمایش نیز كه همچون او قصد داشتند به عنوان هشتمین فرزند غلامحسین وارد صحنه شوند، وارد صحنه شده و ماجراهای جالبی رخ میدهد.
در بخشی از این كتاب می خوانیم:
من و عباس خسروی خیلی با هم دوست بودیم. خانهٔ آنها در انتهای كوچه تنگه بود و خانهٔ ما نزدیك مسجد آقاسیدمهدی. تا جایی كه یادم میآید عباس از دوم ابتدایی با من دوست بود، اما عباس خسروی دورانِ راهنمایی در ذهن من نشسته است.
او هرروز صبح میآمد در خانهٔ ما و با هم به مدرسه میرفتیم. وقتی هم كه تعطیل میشدیم، مثل دو دوست خیلی صمیمی راهمان را میگرفتیم و شانهبهشانه با هم به خانههایمان برمیگشتیم. ولی وقتی عباس قهر میكرد یا به بهانهای میافتاد روی دندهٔ لج، ورق برمیگشت و اوضاع به هم میریخت.
باید میرفتم جلوی خانهٔ آنها و آنقدر منتظرش میشدم تا از خانه بیرون بزند. دمق و بیحوصله، لخلخ راه میافتاد طرف مدرسه و من هم بیحرف و حدیث دنبالش میرفتم.
با تمام اینها، تازه اگر یك روز دنبالش نمیرفتم، قهر میكرد. من هم دوست نداشتم عباس با من قهر كند.