شنگول و منگول و حبه انگور

شنگول و منگول و حبه انگور

1403/02/22
|
10:26
|

نویسنده: علی بهاری

یكی بود یكی نبود غیر از خدای مهربون، یه تورم بود كه داشت همه رو از دم سرویس می‌كرد. یه روز بزبز قندی كه تو وسط جنگل سبز خونه داشت تصمیم گرفت از خونه بره بیرون. قبلش این رو بگم بزبز قندی، دیابت نداشته ها.

باباش سلطان چغندر بوده، یه گندی بالا میاره و خلاصه رانت‌خواری مرحوم می‌مونه رو بچه‌هاش. اسم كارخونه باباش هم چغدرسازی بز گر و پسران غیر از كره آخری بوده. بله بزبز قندی تصمیم می‌گیره از خونه بره بیرون. واسه همین بچه‌هاش رو كه سه تا گوسفند بانمك بودند جمع می‌كنه.

همین جا یه شبهه‌ای رو جواب بدم بعدا حاشیه نشه. ممكنه بگید چرا این بزه، بچه‌هاش گوسفندن؟ مگه سریال تركیه‌ایه؟ نه عزیزم شوهر ایشون دو تابعیتی بوده. یعنی پدر شوهرش بز پیر بوده و مادر شوهرش گوسفند جوون. به اینها میگن شوگر بُزی. خلاصه بچه‌هاش هم به باباشون رفته بودن.

این بز قصه ما، شنگول و منگول و حبه انگور رو جمع می‌كنه و میگه: «بچه‌ها خوب گوش كنید. من می‌خوام برم ثبت اسناد جنگل. قراره گاوداری مامان‌بزرگتون رو منتقل كنم. من باید برم كارهای اداریش رو انجام بدم و واسه انجام دادن كارهای اداری، به حضور و امضای من احتیاج دارن. اذیت نكنید، جفتك نندازید و در رو هم روی غریبه‌ها باز نكنید.»

شنگول میگه: «مامان اوضاع ملك داغونه. بفروشش، پولش رو تو شركت گوسفندان پشم‌گستر سرمایه‌گذاری كنیم» كه بزبز قندی یه چشم غره بهش میره و شنگول هم ساكت میشه. خلاصه بربز قندی میره از خونه بیرون.

ده دقیقه بعد از خروج مامان بزی، آقا گرگه كه داشته این صحنه رو رصد می‌كرده میاد دم در و میگه «منم منم مادرتون. غذا آوردم براتون.»

شنگول میگه: «مالیدی داداش! اولا مادر ما نرفت غذا بیاره. رفته ثبت احوال ملك رو به نام بزنه. ثانیا ما اگه غذا بخواهیم، گوسفندفود واسمون میاره. كجای كاری؟»

گرگه كه ضایع میشه میگه: «داداش حالا تا اینجا اومدم یه مقدار دستی میدی. خدا وكیلی توله‌ام مریضه افتاده كف غار.» همین موقع حبه انگور میگه: «داداش در رو وا كن بذار بیاد تو. رو در رو اختلاط كنیم.»

خلاصه در رو می‌زنن و گرگه وارد خونه میشه. شنگول بهش میگه: «ببین داداش من نقدی ندارم بهت بدم. ولی اگه بخواهی می تونم پیشنهاد همكاری بدم. اهل كار هستی؟»

گرگه میگه: «خدا مامان بزی رو نگه داره واستون. خیلی مادر خوبی داری! آره خداییش خیلی داغونم. چند وقته نتونستم گوسفند شكار كنم. همه‌شون رفتن باشگاه و هیكل درآوردن. دیشب اومدم كتف گوسفنده رو گاز بزنم دو تا ازدندون‌هام شكست. اصلا نمی‌ترسند.

وقتی ولش كردم، با دستش فیگور گرفت و گفت: «سردست رو داری؟ یه تالار رو شام میده.» در همین لحظه، شنگول جواب داد: «دیگه وراجی نكن. مخلص كلام: ما گوسفندزاده‌ایم، زیر نظریم. هزار تا حیوون تو جنگل منتظرند یه خطا كنیم بهش ضریب رسانه‌ای بدن و ما رو از چشم همه بندازند. تا یه آغلمون بشه دو تا آغل، همه جنگل میگن: عه این دزدها رو ببین. دارن حق ما رو می‌خورن. واسه همین یه كسی نیاز دارم با من همكاری كنه. كار از تو، سرمایه از من.»

گرگه كه داشت از خوشحالی بال در میآورد گفت: «عالیه. حالا چه كاری هست؟» شنگول جواب داد: «یه شركت وارداتیه. می خواهیم پشم و كرك و این چیزها وارد كنیم. فقط یادت باشه ما پشت صحنه‌ایم. تو باید همه كارها رو انجام بدی.»

گرگه گفت: «من باید چیكار كنم؟» در همین لحظه منگول با یه سینی چایی از تو آشپزخونه اومد و به گرگه و شنگول گفت: «به‌به! گرگ و گوسفند خوب با هم خلوت كردید» كه شنگول جواب داد: «اولا كه معمولا مادر و دختر با هم خلوت می‌كنن. ثانیا این دیالوگ، مال ثریا قاسمیه.

ثریاها رو نریز تو شنگول‌ها» منگول گفت: «آفرین. تسلط خوبی به هنر معاصر داری.» شنگول گفت: «این مسخره‌بازی‌ها رو ول كن. باید یه سری كاغذ امضا كنی.» بعد تندتند شروع كرد به درآوردن كاغذها و گذاشتن جلوی گرگه.

گرگه هم مثل كارگری كه صد درصد به كارفرماش اعتماد داره سریع كاغذها رو امضا كرد. یه هفته بعد شركت «كرك‌ریزان پشم‌نشان» تاسیس شد. شیوه كار این طوری بود كه از حیوون‌ها پول می‌گرفتن و بهشون سود می‌دادن.

همه از مار و عقرب گرفته تا شیر و كرگدن پول‌هاشون رو آوردن اونجا. شنگول هم یه بیانیه داد و گفت: «همه سرمایه‌هاتون رو بیارید تو پشم‌نشان. من ضمانت می‌كنم سود كنید.» یه ماه اول اوضاع خیلی خوب بود. تا این كه كم‌كم شركت زیر و رو شد. نتونستند پول سرمایه‌گذارها رو بدن و جنگل به هم ریخت. تا شیر تو شیر شد، شنگول و منگول و حبه انگور اموال شركت رو زدن زیر بغل و مهاجرت كردن به جنگل دور.

خلاصه گرگه رو گرفتن و به جرم اخلال در داد و ستد جنگل به ده سال گیاه‌خواری محكومش كردن. البته این حكم اولیه بود و بعد حیوون‌ها تصمیم گرفتند باهاش برخورد مشفقانه بكنند و كلا به روش نیارند. ما از این داستان نتیجه می‌گیریم كه گیاه‌خواری خیلی خوبه، چون مصرف گوشت باعث نقرس میشه.

برگرفته از سایت دفتر طنز حوزه هنری

دسترسی سریع