راشد انصاری این بار نام كتابش را «طنز روستا» گذاشته است و دلائلی دارد كه در مقدمه اثر آورده است.
طنزهایی كه در روستا می گذرد….
زمینه های طنز در ذات راشد انصاری هویداست. به جرأت میتوان گفت كه او یك طنزنویس «ژنی» است. هر رویداد ساده در دیدگاه او به طنز و مضحكه تبدیل میشود كه خواننده را به اعجاب وا میدارد و اینگونه است كه خوانندگان آثار او بارها تصور میكنند كه آن نوشته را خودشان قلمی كردهاند.
چرا كه راشد عزیز ما گویی به جای همه مردم حرف زده است و در نهایت چون هر معادلهای دو طرف دارد و بالاخره با یكدیگر به تفاهم میرسند، هر دو طرف ماجرا، خود را در نوشتهها ذیحق میداند. به مصداق این كه هر چه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، رابطه نویسنده و خواننده به مرحلهای میرسد كه دیگر جدایی و سوایی بینشان به وجود نمیآید.
مقدمه كتاب
راشد انصاری این بار نام كتابش را «طنز روستا» گذاشته است و دلائلی دارد كه در مقدمه اثر آورده است: «و اما هنگامی كه برخی چهرههای مطرح و به اصطلاح اهل فن، معتقدند در ادبیات، طنز سیاه داریم، گروتسك داریم، طنز موقعیت داریم، طنز سیاسی داریم، طنز اجتماعی داریم و … بنده نیز میگویم پس چرا طنز روستا نداشته باشیم؟…. استدلال از این محكمتر و مختصر و مفیدتر؟!»
شاید عده ای بگویند: «حالا روستا چیه كه طنزش چی باشد؟» در پاسخ این عزیزان باید عرض كنم: «اتفاقاً فلفل نبین چه ریزه، بشكن ببین چه تیزه!» خب جواب از این قاطع تر؟!» (ص 7)
فرهنگ عامیانه مردم روستا
تا اینجای كار درست، اما راشد عزیز تكلیف ما خواننده ها را روشن نكرده است كه آیا ما با یكسری مقالات طنز آداب و رسومی طرف هستیم یا یك داستان كوتاه كه البته كفه شكل اول بر شكل دوم میچربد. خب این در ذات خود ایرادی ندارد؛ چون در پیشانی كتاب هم نوشته نشده است مجموعه داستان یا فرهنگ عامیانه مردم روستا. در نتیجه، در این ماراتون سخت، نویسنده برنده میشود. بخوانید و لذت ببرید و گاهی اوقات هم تبسمی چاشنی خواندن تان بكنید. چون در این روزگار كرونایی، واقعاً ارزشی ندارد آدم ذهنش را به غیر از مرگ مصروف این چیزها بكند.
در این كتاب، نویسنده خود را مركز پرگار میداند و دوایر مختلف حول این پرگار را با اراده خویش میسازد. در حقیقت، راوی اصلی كتاب هم اوست. پس هر ماجرایی كه به نظرش جالب بود را طول و تفصیل میدهد. پیرامون آن به نتیجهگیری میپردازد. او نقش خود را به عنوان یك مصلح باور دارد. چون نصیحت میكند. پند و اندرز میدهد و جماعت را به راه راست هدایت میكند .
در نوشته ابتدایی، موضوع جالبی مطرح میشود و آن واجب بودن نگاه كردن به عروس است. این حس كنجكاوی در هر فرد و طایفهای، خودش را به شكلی نشان میدهد. معمولاً جوانها نگاه شان همراه با حسرت است.
دخترها مایهای از حسادت در نگاه شان است. پیرها از دست رفتن دوران جوانی شان را جلو چشم میآورند و خیلیها دلشان می خواهد همان دختری را ببینند كه تا پریروز كنار نهر آب ظرفها را گِل مالی میكرد. اعیان ها به گونه ای، فقرا به گونهای دیگر. البته بساط عیب و ایراد گذاشتن هم فراوان است.