قصهی غم بزرگ
خونهی آقابزرگ خونهی همهی ما بود. مراسمهارو خوب یادمه، یه حس عجیبی داشت. انگار روضهها رو برای خودمون برگزار میكردیم...
آخرین پنجشنبهی ماه شد و طبق قرار هر سال باید تو شهادت بانو مراسم میداشتیم...
این اولین سالی بود كه آقا بزرگ خودش نمیخواست روضه بخونه...
1403/08/25
|
11:30