نامه ای به نیمهی كاملاً گم شده ام
نویسنده: هادی مومن
هر چه این در و آن در میزنم، افراد مختلف را فالو میكنم و به دایركتهای مختلف سر میزنم، تو را پیدا نمیكنم.
شاید باور نكنی اما به خاطرت در یك روز به 47 نفر درخواست دادم و همزمان بلاك و ریپورت شدم. اما ناامید نشدم و دوباره با پیج فیك بازگشتم، باز هم اثری از تو نبود كه نبود.
نمیخواهی به این فراق و جدایی پایان دهی؟ حتما باید مرا جلوی همهی اینها ضایع كنی و این همه جواب رد روی دستم بگذاری؟ مگر نمیبینی قیمتها چند سالی كنترل شده، تورم مهار گشته و تولید رونق یافته!
نكند نگران جهیزیه هستی؟ عزیزم دولت بالای صد میلیون وام میدهد و قسطها را هم دوتایی با پدرت كار میكنید و میپردازید. اصلا به جهنم، چوب لباسی پشتدری را هم خودم میخرم. تلفن هم با من. بقیه را تو بخری كافی است.
نگران آیندهی بعد از ازدواج هم نباش من حتی اگر خودم هم نخواهم چاره ای جز فرمانبرداری ندارم. حتما از سكه پنجاه میلیون تومانی خبر داری و میدانی كه دیگر قدرت مهریه برای یك خانم كمتر از قدرت اتمی برای یك كشور نیست. دیگر بهانه نیاور.
میرسیم به معضل مسكن كه آن هم راهحل دارد. سعی كن پدرت یك طبقه بالای شیك و دست نخورده داشته باشد كه سندش را كامل به نام داماد عزیزش بزند. طبقه پایین هم بود اشكالی ندارد، فقط شیك و مبله باشد. اصلا خانهی من و پدرت ندارد.
سعی كن دستپخت مادرت هم خوب باشد تا برای شام هر شب در خانهی پدرت دور هم جمع شویم. همچنین سعی كن پدرت از مسئولین درجه اول مملكت باشد تا عروسی را در اسپیناس پالاس بگیرد. یا شهرداری چیزی باشد تا مرا معاون خودش كند. یا حداقل سیسمونی را از هرجایی غیر از ایران بخریم.
اگر همه اینها نبود حداقل بتواند لابی كند كه در تركیه ساخت و ساز راه بیندازیم و عشق كنیم. نهایت نهایتش مدیر عامل یكی از شركتهای چای هم باشد راضی هستم.
ولی افسوس… . زیرا من تقدیر شوم خودم را میشناسم. آخرش خانه را هم خودم باید اجاره كنم جهیزیه هم میشود هشتاد من بیست تو.
پدرت هم نه تنها دعوتمان نمیكند، بلكه یكشبدرمیان با بقیه خانوادهات بر سرمان خراب میشوند و تمام آذوقهی خانه را غارت میكنند و میروند. من هم مینشینم پای تلویزیون و خبر اختلاس و فسادها را گوش میكنم و فحش میدهم و شب را زود میخوابم تا فردا برای سركار خواب نمانم.
پایان
به نقل از سایت دفتر طنز حوزه هنری