مسیر دشوار موفقیت

مسیر دشوار موفقیت

1403/08/01
|
08:38

نویسنده: پوریا نوری

این روزها یاد گرفته‌ام كه برای چیزی خیلی تلاش نكنم. اصولا زحمت كشیدن و عرق جبین ریختن برای چیزی كلاس ندارد. از مُد افتاده.

جدیدا باید سوراخ‌دعا را پیداكنی تا كارت راه بیوفتد و خَرَت در سلامت و آرامش كامل از پل عبور كند. خدایی نكرده، زبانم لال، اگر درصدی هم حرفه‌ای بلد نبودی و هنری‌هم پَرِشالت نداشتی، نكند ناراحت شوی و قصد عزلت‌نشینی به سرت بزندها!

سوراخ را پیداكنی حل است. پدرپولدار یكی از آنهاست، پدرت كه پولدار باشد یك‌شبه ره صد‌ساله را طی كردی. هرجا هم به گیروگوری خوردی یك تماس با دَدی كار را جمع می‌كند.

مثلا، اگر زمانی با دوازده سال سن، پشت ماشین بنزی نشستی كه دَدی به مناسبت اولین و آخرین نمره بیست كه در كارنامه‌ات هست برایت خریده و خیلی اتفاقی تو هم پایت به پدال ترمز نرسیده و ماشین را تا وسط درون قسمت بایگانی اداره برق منطقه جا می‌كنی.

با حفظ خونسردی، آخرین مدل آیفونی كه مامی برای همان یك‌دانه بیست برای خریده را بر می‌داری و بابا كه اكنون وسط پروژه ساخت خانه‌های سی‌وپنج متری برای خلق‌الله است را می‌گیری.

چند دقیقه بعد هم، طوری كه انگار اصلا اتفاقی نیفتاده، سوار ماشین جدیدت كه بابایی، برایت به آدرس محل تصادف فرستاده می‌شوی و در حالی كه رئیس اداره برق منطقه تا كمر درون ماشینت خم شده و دارد بابت قرار گرفتن اداره برق در محلی اشتباه از تو عذرخواهی می‌كند، به راهت ادامه می‌دهی.

بعد هم با خیال راحت، می‌روی و در خانه‌ای كه مادربزرگت به مناسبت همان یك‌دانه بیست، برایت در ولنجك خریده می‌نشینی و با كنسول بازی، كه عموجان به مناسبت همان یك‌دانه بیست برایت خریده بازی می‌كنی.

اواخر شب هم كه به كَره‌خوری افتادی، با گوشیت كلی غذا و خرت‌وپرت سفارش می‌دهی تا پیك برایت بیاورد.

اگر هم از شانست، پدرت پولدار نیست و مثل ما با حقوق كارمندی، اول ماه را نهایتا، تا روز هفتم مدریت می‌كند و بعد از آن هم به صورت خودكار به حالت سِیو‌مُد می‌رود، جای نگرانی نیست.

مبادا لحظه نا‌امید شوی، كه نمی‌شود و نمی‌توانم و موفقیت از من دور است! «موفقیت‌های بزرگ از همین قدم‌های كوچكی كه امروز بر ‌می‌داری آغاز می‌شود؛ معلم تفكر و پژوهش».

حالا؛ با مرور جملات انگیزشی درباره موفقیت از معلم تفكر وپژوهش و انژی وصف ناپذیری كه نوشابه انرژی‌زا برایت ایجاد كرده، با موبایلت كه عكس سیب گاز زده را با چسب برق رویش چسباندی از جایت برمی‌خیزی.

سوئیچ را بر‌می‌داری و با یك تك‌استارت؛ شاید هم با یك دواستارت؛ خلاصه با چندبار هندل زدن، سی‌جی 125خسته‌ات را روشن می‌كنی و می‌روی به آدرسی كه روی نقشه است. تا سفارش‌هایی را كه آرشام جان، دوازده‌ساله از ولنجك به سوپری داده را تحویل بگیری و به دستش برسانی.

از این ماجرا نتیجه می‌گیریم، كه اداره برق را نباید در جای اشتباهی بنا كرد.

به نقل از سایت دفتر طنز حوزه هنری

دسترسی سریع