نرگس فتحی ـ صدابردار رادیو ـ لحظات حضورش در رادیو و حمله اسرائیل به ساختمان شیشهای را برای ایسنا روایت كرد.
من به ایران متعهدم، پس هستم!
«این انتخاب ما بود. هركس كه خودش را مسئول ایران عزیزتر از جان میدانست، باید در هر حالی گوشهی كار را میگرفت و اینگونه شد كه ما برای پخش رادیو جمعمان جمع ماند!»
نرگس فتحی ـ صدابردار رادیو ـ لحظات حضورش در رادیو و حمله اسرائیل به ساختمان شیشهای را برای ایسنا روایت كرد.
این صدابردار یادآور شد: با هر انفجار، ستونهای ساختمان میلرزید اما دستانم روی كنترلها ثابت ماند. میدانستم صدای رادیو، نفسِ ملتی است كه در گوشهای از این خاك به آن گوش میدهند. ترسیدم، نه برای خود، كه برای فرزند سهسالهام... اما ماندن را انتخاب كردم. چون ایران عزیزتر از جان است و پخشِ صدا، وظیفهام بود.
آنچه در مطلب زیر میخوانید متن كامل روایت نرگس فتحی ـ صدابردار رادیو ـ از لحظههای حضور پرانگیزهاش در رادیو در زمان حمله اسرائیل است:
«نرگس فتحی، صدابردار شیفت عصر دوشنبه 26 خرداد 1404
ظهر سر به هوا شدم، قد و بالای رعنا و درخشان شیشهای را یك دل سیر، ِسیر كردم. دلم لرزید. دلم از خیال ریز ریز شدنش لرزید. من نرگس فتحی، یكی از اهالی دور از دید، رادیو هستم. صدابردارم. تمام فكرها و ایدهها و نواهای تولید شده توسط همكارانم را موزون و خوش صدا میكنم و با مهر رهسپار گیرندههای كسانی میكنم كه در گوشههای این مرز و بو م گسترده، گوشی برای شنیدن و دلی برای دل دادن دارند. طبیعتا جمعه 23 خرداد و دوشنبه 26 خرداد 1404 باز صدابردار بودم.
همچنان روز، روز خدا بود و این من بندهی خدا بودم كه درست مثل بقیه در حیرت و بهت واقعه ناگهانی و گریه! به نام "جنگ"، خودم را ملزم به ادای وظیفه میدانستم. این روز در حافظهی كاری من ثبت خواهد شد.
هر دو روز، سر به هوا شدم، قد و بالای رعنا و درخشان شیشه ای را یك دل سیر، سیر كردم. دلم لرزید. دلم از خیال ریز ریز شدنش لرزید. به خوبی یادم هست، هم جمعه، هم دوشنبه با ناباوری به خودم گفتم واقعا جنگ شده!؟ وقتی از كنار دیوارهای ساختمان شیشهای رد میشدم، در دلم گفتم اگر خدای نكرده گزندی بر پیكر شیشه گونش وارد شود، اینجا چه قیامتی میشود! چشمم را از آن زجاج زیبا، دزدیدم و قدمهایم تندتر شد. ترسیدم ولی برنگشتم. به سرعت خودم را به زیر زمین ساختمان شیشه ای رساندم. استودیوی رادیو صبا و رادیو گفتگو آنجا بود! چقدر استفاده از فعل ماضی برای درگذشتگان سخت است. قلب را می فشارد. چه كسی پاسخگوی خاطرههای ازدست رفتهیماست.
معلوم است كه ترسیدم ولی برنگشتم، جا نزدم. ترسیدم ولی كم نیاوردم. مگر نانوای محلهی ما رفته بود كه من صدابرداری نكنم. مگر جان من از كارگر و مهندس سكوهای نفتی عزیزتر است كه میز صدا را رها كنم و به خانه برگردم. مگر آن سربازی كه این شبها پشت پدافندهاست، مادر ندارد؟ مگر مادرش دل ندارد؟ به من گفتند تو مادر یك كودك سه سالهای! امروز میخواهند سازمان را بزنند!
بهانه بیاور و برگرد. به خاطر فرزندت ... دلت میآید فرزندت بی مادر ... كسی حرفش را تمام نمیكرد. همه پچ پچش را میكردند، حرفش بود. همه ملتهب بودند ولی كسی نمیخواست باور كند.
ترسیدم ولی لطفا به من نگو حرف از ترس نزن! میزنم، چون شجاعت وقتی معنا دارد كه بترسی و بمانی وگرنه اگر ندانی و غافلگیر شوی كه عملت فضیلتی نداشته است.
جان عزیز است. همه میترسیدیم، برای بقا تدبیر میكردیم. با عزیزانمان بیبهانه تماس میگرفتیم، چه كسی میدانست یك ساعت بعد چه میشود. میترسیدیم. جان عزیز است ولی ایران عزیزترین است. رادیو عشق است. حیات صدا، وظیفه است و ما كه در پخش ماندیم، خودمان را مسئول میدانستیم.
ماندیم تا وقتی كه متوجه شدیم به كارمندان طبقات شیشهای گفتند بروند. محض احتیاط، برای حفظ جان نیروی انسانی تا جایی كه میشد ساختمان را خالی كردند ولی ما بچههای پخش ماندیم. ما ماندیم برای آنهایی كه برای ما داشتند پشت پدافندها، جان میدادند. ما نمكگیر این بده بستان نانوشتهایم. اهالی رادیو حقنمك نگه میدارند. اهالی رادیو، برعكس ماهیتشان، بیصدا جان بر كفانه تا پای جان، جانم به فدایتان را زندگی میكنند.
ما هم گفتیم و حوالی شش و نیم عصر روز دوشنبه 26 خرداد 1404 در زیرزمین ساختمان شیشه ای، چهار ستون بدنمان با صدای بمب ها لرزید ولی پخش نشدیم.
ما برای حفظ پخش رادیو! جمعمان جمع ماند!
این انتخاب ما بود. هر كس خودش را مسئول ایران عزیزتر از جان میداند، باید درهر حالی گوشهی كار را بگیرد. من هم مثل بقیه یاعلی گفته بودم و محال ممكن بود از حرفم برگردم. من مسئولم به اندازه ی توانم، مسئولم. به قدر دانشم مسئولم.
من به ایران متعهدم، پس هستم.
من حتی اگر بگویند برگرد، برنمیگردم. امروز تا صدایی هست صدابردارم. فردا اگر صدا را زدند، مینویسم، مكتوب میكنم، تا دل تاریخ به یاد بسپارد و خدایی نكرده چنانچه، فرداها اگرهای تلخ دیگری رخ بدهد، من همچنان مادرم و عشق به ایران را به خور د جان فرزندم میدهم. باید بداند هر یك نفر در هر موقعیتی، میتواند موثر باشد. به او میآموزم كه باید خودش را مسئول این خاك بداند. من به ایران متعهدم، پس هستم.»