حكایتی كوتاه و جالب از عبید زاكانی

حكایتی كوتاه و جالب از عبید زاكانی

درویشی به دهی رسید عده‌ای از بزرگان ده را دید كه نشسته‌اند...

>6 ماه پیش
از كجا فهمیدی من بوعلی هستم؟

از كجا فهمیدی من بوعلی هستم؟

حكایتی كوتاه و جالب از عبید زاكانی
بوعلی سینا از دست علاءالدوله، حاكم همدان، گریخت و به بغداد رفت...

>6 ماه پیش
نقل را بنوش

نقل را بنوش

عبید زاكانی حكایت می‌كند: ظریفی جوانی را دید كه در مجلسی نقل بسیار با چای می‌خورد. گفت چنان كه می‌بینم تو نقل می‌نوشی و چای تنقل می‌كنی

>6 ماه پیش
چرا آن بالا تنها نشسته ای؟!

چرا آن بالا تنها نشسته ای؟!

حكایتی كوتاه و جالب از عبید زاكانی
خدا كه نیستی، جبرائیل هم كه نیستی، پس چرا آن بالا تنها نشستی؟...

>6 ماه پیش
سوال خنك

سوال خنك

حكایتی كوتاه و جالب از عبید زاكانی
یخ سلطانیه سردتر است یا یخ ابهر؟...

>6 ماه پیش
از كمك خواستن پشیمان گشته‌ایم...

از كمك خواستن پشیمان گشته‌ایم...

بازنویسی حكایتی از رساله دلگشای عبید زاكانی به قلم سه ادیب جوان

درویشی به در خانه ای رسید، پاره نانی بخواست، دختركی در خانه بود، گفت: نیست!...

>7 ماه پیش