كتاب طنزی كه خواندنش برای شهری‌ها ممنوع است

یادداشت «گل افروز جهاندیده» بر روی كتاب طنز راشد انصاری با نام "طنز روستا" را در ادامه می خوانید.

1399/01/24
|
09:47
|

این كتاب می گوید: ساده بگم دهاتی‌ام!

هر چند طرح جلدش آدم را یاد روستاهای دامنه كوه آلپ می اندازد، اما داستان‌هایش از همین نزدیكی‌هاست؛ جنوبی كه صفت نفت خیز از آن جدا نمی شود و البته طنزنویس خیز كشور!

«راشد انصاری» نویسنده كتاب «طنز روستا» بیشتر با شعرهای طنزش زبانزد است و تازگی‌ها دستش را تا آرنج فرو برده است در داستان كوتاه طنز. كه البته نقش های زیبا و شادی هم با قلمش بر نثر طنز افزوده است.

طنزهایش ساده است و نیش و كنایه اش آشكار. مثل چوب و چماقی كه نمی‌شود هیچ جایت قایمش كنی. وی، چماق را از رو نبسته است، ولی چون جایی برای پنهانش نمی یابد یا قصدی برای پنهانكاری ندارد، از رو بسته است.

قلمش،آدم را یاد رسول پرویزی و كیومرث صابری فومنی می اندازد. صمیمیتی كه در نوشته‌هایش است، این حس را القا می كند كه تا كتاب را باز می كنی، اول صدای راشد انصاری در حد اكو شده از توی كتاب شنیده می شود،بعد كه در عمق داستان هایش فرو می روی حالت صوتی‌اش تبدیل به حالت تصویری نویزدار نیز می شود.یك چیزهایی به راشد انصاری كه شاعر است، وصل می كند كه از جنس نثر است و قلمش توانایی رقصیدن در داستانك طنز را هم دارد.

این قدر صمیمیت در این نوشته ها موج می زند كه آدم را وهم سه بعدی می گیرد.می برد توی روستا، در موقعیت‌های طنز بی غل و غش، در كنار آدم های روستایی ساده و دوست داشتنی قدیما،از همان هایی كه دانه های دلشان پیداست، همان هایی كه نسلشان در حال انقراض است.یهویی خودت را در بینشان می بینی. بعد فكر می كنی این كتاب چرا دارد خاطرات مرا بازگو می كند، نكند راشد انصاری به دفترچه خاطرات ما دسترسی داشته است!

برای روستایی‌ها این طنز یك نوستالژی‌نوشتِ دلنشین است.تصویری از روستاهای جنوب كشور كه فرهنگ آن ها ارتباط نزدیك و تنگاتنگی با هم داشتند و دارند.فكر كردید تبادل فرهنگی فقط بین كشورهاست! اشتباه می كنید روستاها فرهنگ های شبیه به هم دارند،آداب و رسوم مشابهی دارند و آدم هایش انگار كپی هم باشند رفتارهای مشابهی در موقعیت های مشابه از خود بروز می دهند.

پس طنز روستا به همان عامی كه نام كتاب است كاملا به وجه و مناسب است. این كتاب محتوی تعدادی از داستان و داستانك های طنز، ستون «طنز روستا» ی روزنامه ندای هرمزگان به قلم «راشد انصاری» است.

روستا تم و لوكیشنی كه این روزها در حال فراموش شدن است و نیاز به حافظه سپردن رسوم و آدابش احساس می شود. با این كتاب هر چند از دیدگاه طنزآمیز و غلو در اتفاقات، آلبوم خاطرات خوبی از روستا با خود خواهید داشت.

قسمتی از كتاب «طنز روستا» را بخوانیم از داستانك «عجله و عطسه دو ركن اساسی در زندگی»:

«این مردم اگر چه در كارهایشان خیلی عجله می كنند، ولی خدا آن روزی را نیاورد كه در موقع انجام دادن كاری و یا رفتن به جایی یكی از همولایتی ها عطسه كند. حتی اگر طرف سرماخورده باشد. می گویند:«صبر» آمد. عطسه كردن همان و میخكوب شدن شنونده همان. اهالی روستا معتقدند نا شخص عطسه كننده،یا یكی از حاضران عطسه دوم نكند هیچ حركتی نباید انجام داد.

چون شگون ندارد و عواقب بدی در انتظارشان خواهد بود.والده می گفت سال ها پیش كه یك همولایتی قصد بیرون رفتن از خانه اش را داشته است پسرش عطسه می كند اما طرف اعتنایی نمی كند حتی كفش ها را لنگه به لنگه نمی پوشد و از منزل خارج می شود ولی بلافاصله سركوچه خدواند او را به سنگی سیاه تبدیل می كند! اهالی بعد از ان اتفاق ناگوار تا به امروز آن قدر روی عطسه كردن حساس هستندكه اگر مثلا تیم فوتبال روستا در حین مسابقه با تیم رقیب در حال حمله و موقعیت گل باشد ولی یكی از بازیكنان یا تماشاگران، فرقی نمی كند عطسه كرد، توپ را باید رها كنند و سر جای خود بایستند. و به محض شنیدن عطسه ی دوم،شبیه حركت اسلوموشن در فیلم ها یا ویدئوچك مخصوص مسابقات ورزشی خود به خود به حركت در می آیند.

حتی اگر هنگام رانندگی كردن یك همولایتی ما،مسافری عطسه كند در جا می زند روی ترمز.حالا پشت سرش هزار دستگاه خودرو بوق بزنند هیچ، ترافیك شود هیچ، تا عطسه دوم نكنند از حركت خبری نیست.حتی اگر كسی در حال كوبیدن میخی به دیوار باشد، به محضی كه صدای عطسه ای شنید در هر حالتی كه چكش را به دست گرفته است بایستی بماند تا عطسه ی دوم شنیده شود.

نقل می كنند در زمان قدیم، شخص چكش به دست،ساعت ها و روزها و شب ها و ماه ها عطسه دوم را نشنید، تا این كه همان بالا روی بشكه ماند و خشكش زد!سه چهار سال قبل هم یك بنده خدایی هنگام غذاخوردن لقمه توی گلویش گیر كرده بود،همین كه لیوان آب را برداشت تا آبی بنوشد شاید لقمه پایین برود، از بخت بدش یكی از اعضای خانواده عطسه می كند. طبق قانون و باور اهالی، طرف لیوان به دست منتظر عطسه ی دوم می ماند ولی خبری نمی شود. تا این كه بالاخره جان به جان آفرین تسلیم می كند…”

منبع: پایگاه خبری شیرین طنز

دسترسی سریع