رویا صدر پژوهشگر و نویسنده طنزپرداز كشورمان در یادداشتی به سویههای طنز در رمان «ژاك قضا و قدری و اربابش» پرداخته است.
هر اثر طنز نسبتی با «بازی» دارد؛ آنچه برگسون فیلسوف فرانسوی، آن را «بازی تقلید زندگی» نامیده است. اثر طنز، چه در فرم و چه در مضمون، دریافتهای آَشنا را (كه برایمان از فرط تكرار عادت شده و رنگ سنت به خود گرفته است) میشكند، به بازی میگیرد، آنها را هرگونه كه دوست دارد بازآفرینی میكند و مخاطب را در این درهم شكستن و از نو ساختن دلبخواهی و بازیگوشانه دنیا و مافیها شریك میكند. رمان ژاك قضا و قدری و اربابش نوشته دیدرو روشنفكر قرن هجدهمی فرانسوی و یكی از چهار چهره مهم عصر روشنگری نمونه اعلایی از این شكستن و دوباره ساختن است كه همهچیز حتی نوشتن را شوخطبعانه به بازی میگیرد. نویسنده از اولین جمله كتاب، خواننده را در این راه با خود همراه میكند و تا آخرین جمله ادامهاش میدهد؛ همراهیای چنان شیرین و سرگرمكننده كه مخاطب میخواهد لذت آن تا ابد با او باشد. جهان اثر از همان جملات ابتدایی بر اساس اتفاق شكل میگیرد و رابطه علت و معلولی در كار نیست:
-چطور باهم آشنا شدند؟ اتفاقی، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از كجا میآیند؟ از همان دوروبر. كجا میروند؟ مگر كسی هم میداند كجا میروند؟
این آدمهای بیمكان و بیزمان كه نه اسمشان مهم است و نه مقصدشان و از اینجهت ما را به یاد دیدی و گوگوی در انتظار گودو میاندازند، مهتر و اربابی هستند كه باهم همراه میشوند تا رمانی درباره داستان گفتن و روایت كردن شكل گیرد. اثر از طریق روایتهایی كه این دو برای هم نقل میكنند یا شخصیتهای دیگر رمان برایشان تعریف میكنند پیش میرود. برخلاف معمولِ آثار ادبی با موضوع سفرهای ارباب و مهتری كه سرآمدشان دن كیشوت است، این بار شخصیت مؤثر و پرداختهشدهتر، نوكر (ژاك) است و اربابش (كه در هیچ جای رمان حتی نامش نیز نیامده است) زیر سایه او حركت میكند؛ حركتی كه برخلاف دن كیشوت نه در سودای جنگ با آُسیابهاست و نه خیال زنده كردن رؤیای شوالیهها را در سر دارد. ژاك عاشق حرف زدن است. به قضا و قدر اعتقاد دارد. مدام میگوید: «از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان میآید، آن بالا نوشتهشده.» ولی وجود پرتناقض و نگاه منفعتطلب او باعث میشود كه این اعتقاد در رمان تنها به كار ایجاد طنز موقعیت و كلام بیاید. ژاك همانگونه كه دوست دارد، رفتار میكند و برای توجیه میگوید: «همان بالا نوشتهشده بود كه این كار را بكنم.» و یا درجایی به ارباب میگوید: «نظر به اینكه آن بالا نوشته شده وجود من برایتان ضروری است، من میتوانم از این مزیت هر چند دفعهای كه موقعیت اجازه دهد، سوءاستفاده كنم.» (ص225).
علاوه براین ویژگی، داستانها و خرده داستانهای كتاب نیز معمولا سویه كمیكی دارند كه در شخصیتها یا عملكردشان نهفته است و حكایت را یكسره به سمتوسوی طنز میكشاند. ولی طنز اثر تنها در طنز موقعیت یا عبارت و كلام خلاصه نمیشود و بیش از آن، نتیجه بازی نویسنده با فرم است. اثر (كه از تریسترام شندی نوشته لارنس استرن فراوان تأثیر پذیرفته) در بستر روایتی سرشار از عناصر آثار پستمدرن (پارودی نویسی و تقلید طنزآمیز از ژانرهای دیگر، حذف كامل پیرنگ و نبود داستانی معلوم و مشخص، بیقاعدگی در ساختار، عدم انسجام، اتصال كوتاه و پرش در روایتها، حضور محسوس نویسنده، پایانهای باز، فاصلهگذاری، بینامتنیت، تغییر زاویه دید و استفاده از راویهای متعدد، پارادوكس و...) حركت میكند تا برخوردار از ساختاری شالوده شكنانه شود و رنگ اثری ضد رمان به خود گیرد تا آنجا كه مخاطب را به تردید بیندازد كه این اثر مربوط به چهار قرن پیش است، یا اثری است قرن بیست و یكمی؟!
رمان از زبان راوی دانای كل نقل میشود. اوست كه همراه ژاك قضا و قدری و اربابش سر به كوه و بیابان میگذارد تا پای روایتهایی بنشیند كه آنها میگویند یا از دیگران میشنوند. ولی قهرمانهای ما پراكندهگو هستند. ماجرایی را تا نیمه رها میكنند و سراغ یكی دیگر میروند، گاه نقل ماجرا به علت جدالشان به فرجام نمیرسد و گاه آنقدر به سخن شاخ و برگ میدهند كه ماجرای اصلی در سایه قرار میگیرد. این امر به راوی امكان نقل یك داستان درستودرمان را نمیدهد! این است كه جاهایی خسته میشود، فرم را هر جا بخواهد تغییر میدهد و یا زمام اختیار را دست مخاطب میدهد تا هر طور خواست خودش اثر را ادامه دهد! درجایی دو راه پیش روی مخاطب میگذارد تا هركدام را كه خوش داشت انتخاب كند! گاهی از رخدادها اظهار بیاطلاعی میكند و گاهی او هم چون شخصیتها اعتراف میكند كه ماجرای نقلشده با آنچه واقعا اتفاق افتاده فرسنگها فاصله دارد! گاهی نیز در میانه ماجرا روایت را قطع میكند و شروع به حرف زدن و یا بحث با خواننده میكند. گاه مخاطب خودش حرفهای راوی را قطع میكند و بهعنوان شخصیت دیگر اثر به میدان میآید!
كتاب چنین دنیای آشفتهای را به تصویر میكشد تا در سایه از این به آن شاخه پریدنهای هنرمندانه و شوخطبعانه ، مخاطب را هم با خودش در لذت بردن از این بینظمی استادانه شریك سازد! ولی این روند غیرعادی روایتگری از سفری كه مسیر و هدفش مهم نیست، از لطف و جذابیت اثر نمیكاهد. داستانپردازی پركشش و ضرباهنگ تند روایتهای فرعی، چنان جذابیتی به متن میدهد كه مخاطب علیرغم پیچیدگی ساختار اثر، آن را با لذت و بهراحتی میخواند و ماجراهایش را دنبال میكند. بهعبارتدیگر در این اثر، روایتپردازی قربانی تكنیك نمیشود و ارزش دراماتیك آن در سایه تكنیك قرار نمیگیرد. از سوی دیگر علیرغم اینكه اثر در بسیاری از اوقات به ماجراهای پیشپاافتاده و یا مضامینی كه بار اروتیك دارند پرداخته و آنها را به طنز كشیده، ولی این امر از بار ادبی و هنری رمان نمیكاهد و مخاطب سختگیر را هم همچنان با خود همراه میكند.
اما این بازیهای طنزآمیز با فرم و موضوع كتاب، دستمایه هدف دیگری قرار میگیرد: دیدرو در این اثر تخیل و نیز نثر ساده و بازیگوشش را بكار میگیرد تا روایت خودش را از مضمون و موضوع محوری كتاب (قضا و قدر و جبر و اختیار) ارائه دهد و آن را شوخطبعانه به بازی بگیرد. در این راه ویژگیهای شخصیتی پر از تناقض و كاریكاتوریستی ژاك (كه در پس چهره حراف و عافیتطلب و بهظاهر سبكمغزش فیلسوفی نهفته است) به یاریاش میآید و در قالب گزینگوییهای فلسفی او و اربابش ظاهر میشود تا بیانگر این نظر نویسنده باشد كه در این دنیا هیچچیز مطلق نیست و زندگی نیز مانند رمانی كه در دست داریم سرشار از تضادها یی فراتر از نگاه مطلقگرای جبرباورانه است:
-ضوابط اخلاقی، مقرراتی است كه به نفع خودمان برای سایرین وضع میكنیم.(ص116)
-هیچكس نمیداند این چرخ گردون چه میخواهد یا چه نمیخواهد، چهبسا خودش نیز نداند!(ص15)
-ما سهچهارم عمرمان را به خواستن و نتوانستن میگذرانیم.(ص329)
این طنز فلسفی تنها در عبارات و گزین گویهها نمیماند و در عمق اثر جاری میشود تا ژاك و اربابش در سفری كه نمادی از گذشت زمان بر پایه رفتن بهسوی سرنوشتی محتوم است روایتگر آن شوند. در فرازی از اثر، شخصیتها، به قلعهای وارد میشوند كه به كسی تعلق ندارد و متعلق به همگان است و شخصیتهای اثر در آن بودهاند و خواهند بود بااینحال حدود بیست گستاخ مدعی وراثت كل قلعه هستند و جرئت مخالفت را به كسی نمیدهند تا این فضای وهمآلوده آمیخته با طنز تلخ، بازتابی از نگاه فلسفی دیدرو به ایده نابرابری میان انسانها باشد.
این اثر پس از مرگ نویسندهاش منتشر شده و مورد تحسین بزرگانی چون گوته، هگل، ماركس، فروید، بالزاك وبودلر قرار گرفته، نویسندهای مثل كوندرا آن را مسحوركننده خوانده و فیلمها و نوشتههایی تحت تأثیر آن ارائه شده است. از اینرو آنرا میتوان از زوایای مختلفی بررسی كرد. ولی شك نیست كه از زاویۀ طنز، ژاك قضا و قدری و اربابش شگردهای طنزنویسی را یكجا در خودش جمع كرده تا در قالب یك رمان، به علاقهمندان به طنز یاد دهد چگونه میتوان نگاهی عمیق و هستی شناسانه را به یاری سیالیت ذهنی و كمك گرفتن از بازی با فرم و نقل روایتهای جذاب در قالب اثری خواندنی و ماندگار انعكاس داد. خواندن این كتاب به همهكسانی كه دوست دارند طنز بنویسند یا دوست دارند فكر كنند كه دارند طنز مینویسند یا طنز مینویسند توصیه میشود.
ژاك قضا و قدری و اربابش را مینو مشیری ترجمه كرده و اولین بار در سال 1386 از سوی نشر فرهنگ نو چاپ و منتشرشده است.
منبع: خبرگزاری كتاب ایران(ایبنا)