پای خاطرات پیر پیكان
شاعر: محمدحسین علیان
شعر طنزی درباره خاطرات پیكان:
روزی از روزهای بهمن ماه
توی تهران و انتهای ونك
پیر پیكانِ خسته چل و هشت
قطعاتش خراب و مستهلك
سرفه میكرد اگزوزش دائم
دندهاش داشت لرزشی اندك
لِكّ و لِك رفت تا كه شد پنچر
رفت سمت عصاش یعنی: جك
داد زد: هِع! چه روزگار بدیست!
كل كشور خراب و خورده تَرَك
نه به علمی رسیدهایم و نه فن
نه به صنعت ولو كم وكوچك
در زمان قدیم چنین كه نبود
شاه چی بود و چی شدش اینك:
كل كشور همهش ترّقی بود
هر جوان داشت پنج شش مدرك
تاكسی خطیِ هوایی داشت
خطِّ تهران و قلهك و شمشك
تا همه در رفاه غرق شوند
در اداره لحاف بود و تشك
در مدارس به بچه میدادند
پیتزا، كله پاچه با اسنك
جای لالایی حزین، رادیو
پخش میكرد اردكِ تك تك
جای آمپول و قرص هم دكتر
مینوشته لواشك و ترشك
افسران خدوم ساواكی
كه همه بوده اند اهل كمك
تشنهها را سریع میبردند
تا بنوشند خوب آب خنك
در اتاق شكنجه هیچ نبود
مینشستند پای چای و كعك
…
ناگهان ماهواره سیمرغ
وسط قصهاش كشید سرك
گفت: بابا بزرگ چی میگی؟
دیو را هی نكن بزك دوزك
این اراجیف تو كتم نرود
نه به زور و نه روغن كرچك
گفت پیكان: نیا یهو بچه
آمدی و شدیم زهره ترك
صنعت ما بزرگ بود و خفن
تو چه میفهمی آخر ای پسرك
گفت سیمرغ: من همین گویم
كه تو را كافی است این اندك
تو مفصل بخوان از این مجمل
در كتاب معانی المتلك(1)
اوج صنعت خودِ تو بودی و بس
ای كه پهپادی و جت و موشك
من جواب تو را چرا بدهم
من كجا و امور خاله زنك
باید امروز تا فضا بروم
برسم آنور مدارِ فلك
از تو من بیشتر سفر دارم
تو بمان و دروغ و دوز و كلك
پاسخت را همین سه تا بدهند
صنعت چیبس و بستنی و پفك
تو برو با همین سه شو مشغول
بشنین پای قصه كودك
بعد هم جای شعر لالایی
هی پلی كن تو اردك تك تك
پینوشت:
(1) كتاب معانی المتلك، ج32، ص 843، نوشته ابوالفرتوت تودماغی، ادیب قرن سوم هجری پیش از میلاد
برگرفته از سایت دفتر طنز حوزه هنری