درد دل یك زنبور از طبقه كارگر

درد دل یك زنبور از طبقه كارگر

1402/02/30
|
03:12
|

نویسنده: علی بهاری

از روزی كه حاج لطف‌الله این زنبورداری رو دست گرفت ما روز خوش ندیدیم. خدا رحمت كنه حاج سیف‌الله رو. داداش لطف‌الله بود.

باباشون خدا بیامرز نذر كرده بود اسم همه پسرهاش یه ربطی به خدا داشته باشه. لطف‌الله، سیف‌الله و عین‌الله. گفته بود پسرم لطف خداست و واسه همین اسمش رو گذاشت لطف‌الله. البته با توجه به اخلاقش بیشتر عذاب‌اللهه.

لطف‌الله خان یه جوری شكر تو غذای ما می‌ریزه كه زنبورها یكی‌یكی دارن دیابت می‌گیرن. پارسال به خاطر دیابت، بال چپ بابامو قطع كردند.

هفته پیش مشتری اومده بود دم مزرعه. لطف‌الله با داد و فریاد می‌گفت: «خدا اجاق منو كور كنه اگه یه قاشق شكر به این زنبورها بدم» مرد حسابی تو با یه قرن عمر و سه تا عمل پروستات همین جوری گاز اجاقت قطعه. باید از بیرون غذا بگیری. روغن ریخته نذر امامزاده می‌كنی؟

به یه مشتری دیگه می‌گفت: «نمك سفرم قطع شه اگه بهت دروغ بگم» حالا به خاطر فشار خون ده ساله لب به نمك نزده. بعضی وقت‌ها میگه: «زنبورهام برن تو چاه مستراح اگه غیر راست گفته باشم» چرا نمیگی ملكه‌شون بمیره؟ تو نفرین هم شكاف طبقاتی؟

درد دل یك زنبور از طبقه كارگر

گفتم ملكه، داغ كندو تازه شد. خانم یازده صبح از خواب بلند میشه و شروع می‌كنه خرده فرمایش. این رو ببرید، اون رو بیارید. این كار رو تو نكن، اون كار رو تو بكن، تو بكن، تو بكن. تازگی‌هام هر چی ما زحمت می‌كشیم خرج قر و فر می‌كنه.

آرایشگر آورده از كندوی ده بالا. ده دقیقه واسش دو تا بال بنفش كاشته، میگه: «قابلی نداره. دو ظرف عسل.» حالا هی ما با بدبختی صبح تا شب تو ظرف شكر غلت بخوریم و با هزار مشكل گوارشی و جذب و دفع، دو قطره عسل بندازیم و ملكه جان تحویل خانم بال‌كار بدن.

حرف هم بزنی میگن: «باید خوشگل باشه تا زنبورهای نر جذبش بشن و الا اكوسیستم كندو به هم می‌خوره» گور پدر زنبورهای نر!

بیست تا قُلچُماق مفت‌خور آوردن اینجا كه از صبح تا شب فقط مثل بز اخفش در و دیوار رو نگاه می‌كنن و عین گاو مش حسن می‌خورن. تا كی؟ تا وقتی سر كار عِلّیه ازدواجشون بیاد.

خانم وقتی حس كنه دیگه بی‌شوهری داره عذاب‌آور میشه، سوت می‌زنه بال‌كار بیاد و خان‌باجی غُرغُرو رو به پارمیدای وِزوِزو تبدیل كنه.

بعد ما بدبخت‌ها رو می‌فرسته وسط كندو به نره‌خر‌ها بگیم: «صف بكشید تا خانم انتخاب كنن» مهریه و رویال‌بها و جشن عروسی هم در كار نیست.

همه چی با ملكه است كه البته خرحمالیش رو كارگرها می‌كنن. موقع رفتن به حِندو (همون حجله-كندو) هم ما باید بریم بیرون؛ مبادا شاخه شمشاد معذب بشن. چند وقت بعد هم یه جین توله‌ملكه جدید و روز از نو و روزی از نو.

خدا رو شكر دیگه آخرهاشه. همین روزهاست كه با یه كودتای كارگری كلك این سلیطه خانم دیكتاتور رو بكنم و یه ماده‌كارگر رنج‌كشیده رو بشونم اونجا. از تخم ملكه سابق نیستم اگه همچین نكنم. میگی نه؟ بشین و ببین!

دسترسی سریع